ترجمه مقاله

درویدن

لغت‌نامه دهخدا

درویدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درودن . (آنندراج ). درو کردن غله و علف و جز آن . (ناظم الاطباء). حصد. حصاد. بدرودن . بدرویدن . حصاد کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درودن شود :
ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترا
برگیر جاخشوک و برو می درو حشیش .

دقیقی .


همه تر و خشکش همی بدرود
اگر لابه سازی همی نشنود.

فردوسی .


روان تو شد بآسمان در بهشت
بداندیش تو بدرود هرچه کشت .

فردوسی .


همان بر که کاری همان بدروی
سخن هرچه گوئی همان بشنوی .

فردوسی .


نگر تا چه کاری همان بدروی
سخن هرچه گوئی همان بشنوی .

فردوسی .


تو زین هرچه کاری پسر بدرود
زمانه زمانی ز کین نغنود.

فردوسی .


بلا و نعمت و اقبال و مردمی و ثنای
بری و آری و توزی و کاری و دروی .

منوچهری .


ابری بیامدی و آن کشت را سیراب کردی چون به درو رسیدی بادی برآمدی و آن را بدرویدی . (قصص الانبیاء ص 131). مردی را دیدند که کشت سبز می درود، پیشتر رفتند. (قصص الانبیاء ص 171). پیری را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده . (قصص الانبیاء ص 171).
آنچه خواهی که ندرویش مکار
آنچه خواهی که نشنویش مگوی .

ناصرخسرو.


خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فگار
کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید.

ناصرخسرو.


چو همی بدرود این سفله جهان کشته ٔ خویش
بی گمان هرچه که من نیز بکارم دروم .

ناصرخسرو.


کسی کش تخم جو در کار دارد
ز جوگندم نیارد بدرویدن .

ناصرخسرو.


گردون چو مرغزار و مه نو بر او چو داس
گفتی و آفتاب همی بدرود گیا.

معزی .


تا چو بنفشه نفست نشنوند
هم به زبان تو سرت ندروند.

نظامی .


اگر خار کاری سمن ندروی .

سعدی .


دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی .

حافظ (دیوان چ قزوینی ص 345).


اصطرام ؛ درویدن کشت را و درویدن درخت را و بریدن . شرق ؛ درویدن ثمره را و چیدن . صرم ؛ درویدن خرمابن را. (از منتهی الارب ).
ترجمه مقاله