ترجمه مقاله

دغا

لغت‌نامه دهخدا

دغا. [ دَ ] (ص ) مردم ناراست و دغل و عیب دار و حرامزاده . (برهان ). مجازاً، فریبنده و مردم ناراست . و در اغلب معانی با دغل مترادف است و با لفظ خوردن و کردن مستعمل است . (از آنندراج ). ناراست . (شرفنامه ٔ منیری ). دغل و ناراست . (صحاح الفرس ). مکار. جلب :
نبود چاره حسودان دغا را ز حسد
حسد آن است که هرگز نپذیرد درمان .

فرخی .


هر چه به عالم دغا و مسخره بوده ست
از حد فرغانه تا به غزنی و قزدار.

نجیبی .


منه دل این عروس بی وفا را
خس شوهرکش دون دغا را.

ناصرخسرو.


بدین مملکت غره مشوید که دنیا حریف دغا است . (قصص الانبیاء ص 341).
در قمره ٔ زمانه فتادی به دستخون
وامال کعبتین که حریف است بس دغا.

خاقانی .


مثل زد گرگ چون روبه دغابود
طلب من کردم و روزی ترا بود.

نظامی .


صدق و گرمی خود شعار اولیاست
باز بیشرمی پناه هر دغاست .

مولوی .


گوسفندی برد این گرگ دغا از گلّه
گوسفندان دگر خیره بر او می نگرند.

سعدی .


سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق تست
دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد.

سعدی .


جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم .

حافظ.


جان میرسد هر دم به لب دانی که بازی نیست این
هر ناز دستوری مده چشم دغا را هر زمان .

امیر خسرو (از آنندراج ).


|| آنکه دغلی کند در قمار. ناراست در قمار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
جان همی بازم با چرخ و همی کژ رندم
هیچکس داند کاین چرخ حریفی چه دغاست .

مسعودسعد.


نقش فلک چو می نگری پاکباز شو
زیرا که مهره دزد و حریفی است بس دغا.

سراج الدین قمری .


درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را
کاندر او تا اوست خصل بی دغائی برنخاست .

خاقانی .


رسته ٔ دهر و فلک ، دیده و نشناخته
رایج این را دغل ، بازی آن را دغا.

خاقانی .


دغا در سه و چار بینی نه در یک
من و نقش یک کز دغا می گریزم .

خاقانی .


دغا در سه شش بیش بینی ز یاران
چو یک نقش خواهی دغائی نیابی .

خاقانی .


بر رقعه ٔ زمانه قماری نباختم
کو را به هر دو نقش دغائی نیافتم .

خاقانی .


فغان که با همه کس غائبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد.

حافظ.


|| فریبکار در عشق . فریبنده در عشق . ناراست در عشق :
ابروکمانی نازک میانی
نامهربانی شنگی دغائی .

عبید زاکانی .


|| قحبه . بدکاره . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه که هر زن دغا و لاده بود
شیر نر هست و شیر ماده بود.

اوحدی .


|| (اِ) مکر و حیله . (آنندراج ). فریب و ناراستی . (شرفنامه ٔ منیری ). غدر و گولی و خیانت و فریب و مکر. (ناظم الاطباء) :
تن تو زرق و دغا داند بسیار بکوش
تا به یک سو نکشدْت از ره دین زرق و دغاش .

ناصرخسرو.


چرخ گر میزند ورا قمری
هر چه باشد همه دغا باشد.

مسعودسعد.


ایا سپهرنوالی که پیش صدق سخات
سخای ابر دروغ و نوال بحر دغاست .

انوری .


|| دعوی بی دلیل . اشتلم .سفسطه . جِر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || سیم ناسره و زر قلب . || خس و خاشاک . (برهان ) :
مردم نبود صورت مردم حکمااند
دیگر خس و خارند و قماشات دغااند.

ناصرخسرو.


|| لای و دُردی هر چیز. (برهان ).
ترجمه مقاله