ترجمه مقاله

ذوالخلصة

لغت‌نامه دهخدا

ذوالخلصة. [ ذُل ْ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتخانه ٔ بنودوس و بنوخثعم و بجیلة و نزدیکان آن قبائل را به تبالة. و خلصة نام بتی از ایشان است . و این بت را آنگاه که رسول اکرم جریربن عبداﷲ البجلی را بدان صوب مبعوث فرمود، بسوخت . و بعضی گفته اند آن بت ازعمروبن لحی ّبن قمعه بود و آن را هنگامی که بت ها را در جایهای پراکنده مکه نصب می کردند در پائین مکه برپا داشت و این بت را قلاده ها می پوشیدند و خایه های شترمرغ می آویختند و قربانیها می گزرانیدند و معنی از نام ذوالخلصة این اراده می کردند که پرستندگان و طوف کنندگان گرد او رهاشدگان یا با خلوصان باشند. و برخی گفته اند کعبه ٔ یمانیة همین ذوالخلصة است و آن کعبه ای است که ابرهةبن صباح حمیری برآورد و بدانجا بتی بود بنام خلصة و سپس آن کعبه ویران شد. و هم گفته اند که ذوالخلصة را کعبه ٔ یمانیة و بیت الحرام را کعبه ٔ شامیّة می خوانده اند. و زمخشری گوید در این گفته بحث و نظری است چه کلمه ٔ (ذو) جز به اسماء اجناس اضافه نشود. ابن حبیب در مخبر گوید که ذوالخلصة خانه ای بود معبد قبائل بجیلة و خثعم و حارث بن کعب و جرم و زُبید و غوث بن مرّبن ادّرا و بنوهلال بن عامر سدنه ٔ آن بودند. و آن در عبلاء، میان مکه و یمن به چهارمنزلی مکه بود و یاقوت گوید چنانکه شنیده ام امروز آنجا خانه ٔ گازری است و مبرد گوید الحال مسجد جامع بلده ٔ عبلات واقع در ارض خثعم است . و ابوالمنذر گوید، یکی از بتهای عرب ذوالخلصه است و آن از سنگی سپید بود بر هیأت تاجی بنگار کرده و در تباله میان مکه و یمن جای داشت به هفت شبی مکه و سدنه ٔ آن بنوامامة از قبیله ٔ باهلةبن اعصر بودند و آن را بزرگ میداشتند و قبائل خثعم و بجیله وازدالسرة و بطون نزدیک بدانان و هم قبیله ٔ هوازن هدایا بوی میبردند و خداش بن زبیرالعامری آنگاه که عثعث بن وحشی خثعمی در پیمان خود با او غدر آورده گوید:
و ذکَّرته باﷲ بینی و بینه
وما بیننا من مده لو تذکَّرا
و بالمروة البیضاء ثم تبالة
و مجلسةالنعمان حیث تنصَّرا.
و بدان زمان که رسول اکرم صلوات اﷲ علیه مکه را بگشود و عرب مسلمانی پذیرفت و وفدها بخدمت او صلوات اﷲعلیه فرستادند. جریربن عبداﷲ در حالی که اسلام پذیرفته بود نزد رسول (ص ) رفت و حضرت او بوی فرمودند ای جریر آیا نخواهی شر این ذی الخلصه برکندن گفت آنچه رسول خدا فرماید چنان کنم و پیغمبر او را بدان قصد گسیل فرمود و وی برفت و در راه مردمی از بنی احمس ابی بجیلة را نیز بیاری همراه ببرد و بدانجا جنگی میان او و بنوامامة درگرفت و دویست تن از بنوقحافةبن عامربن خثعم را بکشت و بر قوم ظفر یافت و آنان را هزیمت کرد و بنیان ذی الخلصه را ویران کرد و آتش در آن افکند و یکباره بسوخت و در اینوقت زنی از خثعم این ابیات بگفت :
و بنو امامة بالولّیة ضرّعوا
شملاً یعالج کلّهم انبوبا
جاؤا لبیضتهم فلاقوا دونها
اسُداً یقب لّدی السیوق قبیباً
قسم المذلّة بین نسوة خثعم
فتیان احمس قسمة تشعیبا!
و باز ابوالمنذر گوید ذوالخلصة امروز آستان در مسجد تباله است . و خلصة از قراء مکة به وادی مرالظهران است . و قاضی عیاض مغربی گوید، ذوالخلصة به تحریک (یعنی فتح خ و لام و صاد) و بعضی ذوالخلصه بضم روایت کنند و روایت اول معروف تر باشد. و برخی به سکون لام گفته اند چنانکه رای ابن درید نیز این است . و آن بتکده ای است در دیار دوس . و نام بت است نه اسم خانه و در حدیث نیز تفسیر آن همچنین آمده است و در اخبار امری ٔ القیس ابن حجر آمده است : آنگاه که بنواسد پدر وی حجررا بکشتند و او به طلب دستیاران به خونخواهی پدر به قبائل بیرون شد و به قبیله ٔ حمیر درآمد و از پادشاهی از حمیر موسوم به مرثدالخیر ابن ذی جدن حمیری استمداد کرد. وی پانصد تن از حمیریان را با مردی مسمی به قرمل که بوشی از عرب با وی بودند بوی مدد داد و مردانی دیگر نیز از قبایل یمن به مزدوری گرفت و با آنان بطلب ثار بسوی بنواسد شتافت و چون به تباله رسید برای تفأل به معبد ذوالخلصه رفت و بسه تیر فال آمر و ناهی و متربص که بدانجا بود فال زد و تیر ناهی بیرون شد و او بغضب شد و تیر بشکست و بر روی بت زد و گفت نفرین بر تو باد اگر پدر ترا کشته بودند تیر ناهی بیرون نمی کردی و این بیت بسرود:
لو کنت یا ذاالخلص الموتورا
مثلی و کان شیخک المقبورا
لم تَنْه َ عن قتل العداة زورا.
و با سپاه خویش بیرون شد و قاتل پدر خویش علی و اهل البیت او را بکشت وبرخی را زره های سپید تفته پوشانید و پاره ای را با آتش میل کشید و گفت :
یا دار سلمی دارساً نُؤْیها
بالرمل و الجبتین من عاقل .
گویند پس از آن روز دیگر هیچکس نزد ذی الخلصه بفال نشد تا بدان روز که اسلام ظاهر گشت و جریربن عبداﷲ البجلی بنیان آن برکند و بسوخت . (نقل به اختصار از معجم البلدان یاقوت ). و بعضی گفته اند که این بتکده را ذوالخلصه از آن گویند که گیاه خلصة بدانجا می روئیده است . و به کلمه ٔ نذر در تاج العروس و المرصع و ردیف (خ ) از معجم البلدان یاقوت رجوع شود.
ترجمه مقاله