ترجمه مقاله

راه نمودن

لغت‌نامه دهخدا

راه نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن راه . ارائه ٔ طریق . دلالت . (دهار). راهنمایی کردن :
سواری فرستاد نزدیک شاه
یکی نامه بنوشت و بنمود راه .

فردوسی .


مرا این هنرها زاولاد خاست
که هرسو مرا راه بنمود راست .

فردوسی .


اسماعیل هاجر را بیاورد و جبرائیل راه نمود آنجا که اکنون مکه است . (مجمل التواریخ و القصص ).
سوی همه چیز راه بنماید
این نام رونده بر زبان ما.

ناصرخسرو.


گرت راهی نماید راست چون تیر
از آن برگرد و راه دست چپ گیر.

سعدی .


|| هدی . (دهار) (ترجمان القرآن ). هدایت . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). هدایت کردن . راه راست نشان دادن . براستی راهنمون شدن . راه راست نمودن . هدایت بحق و راستی :
چه آموزم اندر شبستان شاه
بدانش زنان کی نماینده راه .

فردوسی .


براین است دهقان که پروردگار
چو بخشود راهت نماید بکار.

فردوسی .


همه راه نیکی نمودی به شاه
هم از راستی خواستی پایگاه .

فردوسی .


بگفت او ز کار پسر شاه را
نمودش یکایک بدو راه را.

فردوسی .


چنان چون گه رفتن آمد فراز
مرا راه بنمای و بگشای راز.

فردوسی .


ترا راهی نمایم من سوی خیرات دو جهانی
که کس را هیچ هشیاری از آن به راه ننماید.

ناصرخسرو.


راه بنمایم ترا گر کبر بندازی ز دل
جاهلان را پیش دانا جای استکبار نیست .

ناصرخسرو.


این قوم که این راه نمودند شما را
زی آتش جاوید دلیلان شمایند.

ناصرخسرو.


بر علم مثل معتمدان آل رسولند
راهت ننمایند سوی علم جز این آل .

ناصرخسرو.


ایشان گفتند مگر ترا از راه برده است . گفت : مرا خدا راه نموده است . (قصص الانبیاء ص 190).
باز آمدیم زآنچه هوا بود رهنماش
عقلم نمود راه که این عود احمر است .

ابن یمین .


و رجوع به راهنمونی و راهنمایی در همین لغت نامه شود.
- راه راست نمودن ؛ هدایت کردن . راهنمایی درست کردن . بسوی راستی راهنما شدن . نشان دادن طریقه ٔ راستی : ستاره ٔ روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی .(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 334).
- راه و رخنه نمودن ؛ طریقه و راه و مشکلات کاری را نشان دادن . به انجام دادن کاری رهنمون شدن :
دزد را شاه راه و رخنه نمود
کشتن دزد بیگناه چه سود؟

اوحدی .


ترجمه مقاله