ترجمه مقاله

زنبور

لغت‌نامه دهخدا

زنبور. [ زَم ْ ] (از ع ، اِ) کبت و زیبود و جانور کوچکی پرنده و دارای دو بال که موسه و کلیز نیز گویند. و زنبور عسل را کبت انگبین و برمور و برمر نیز گویند و درممالک ما زنبور بر دو قسمت است یکی کوچک و زرد شبیه به کبت انگبین و دیگری بزرگتر و سرخ و همه ٔ اقسام آن دارای زهر. و بنابر آن نباید در پی آزار آنها برآمد، زیرا که به ناچار جهت دفاع خواهند گزید. و چون کسی را گزیدند ابتدا باید نیش آنرا که غالباً در محل گزیدگی می ماند برآورد و سپس آن محل را با آب خالص و یا نمک و بهتر از آن با عرق شراب شستشو نمود و بعد باآمونیاک مایع نطول کرد. (ناظم الاطباء). از زُنبور عربی ، حشره ای است از راسته ٔ نازک بالان که دارای چهار بال نازک است . تغییر شکل این حشره کامل است . زنبوران معمولاً بطور اجتماع با تشکیلات منظم می زیند و در سوراخها و شکافهای دیوارها یا زمین لانه هائی برای خود تهیه می کنند که فاقد ذخیره ٔ غذایی است . زنبور دارای سوزن زهرآلودی است موسوم به نیش که به کیسه ٔ زهر مرتبطاست و حشره برای دفاع یا بی حس کردن شکار و احیاناًکشتن آن از نیش خود استفاده می کند. در تداول عوام ، زنبور به دو نوع از این حشره اطلاق شود: زنبورهای زردرنگ که کوچکترند و زنبورهای سرخ رنگ که درشت تر می باشند. از لحاظ زندگی و طرز تغذیه هر دو نوع یکسانند، ولی از کلمه ٔ زنبور بیشتر مراد زنبور زردرنگ است . زنبور زرد. زنبور تخمی . (فرهنگ فارسی معین ) :
زنبور (به ترتیب از چپ براست ): نر، ماده ، عقیم .
هوا پر ز زنبور شد تیزپر
خدنگین تن و آهنین نیشتر.

اسدی .


تا پدید آید اشتر و خر و گاو
مار و ماهی و کژدم و زنبور.

ناصرخسرو.


شاخ زنبور بر انگور تو افکندستی
چون نیت کردی کانگور بدهقان ندهی .

ناصرخسرو.


پرنده زمان همی خوردمان
انگور شدیم و دهر زنبور.

ناصرخسرو.


با ناوک تدبیرش و با نیزه ٔ غمزش
چون خانه زنبور شود سد سکندر.

معزی .


هرکه چون زنبور خدمت را میان پیشت نبست
تیر چرخ او را جگرخون خانه ٔ زنبور کرد.

عبدالواسع جبلی .


همچو زنبور دکان قصاب
در سر کار دهن جان چه کنم .

خاقانی .


شور و غوغا شعار زنبور است
شور و غوغا که اختیار کند.

خاقانی .


عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ
نه چو زنبور کز او سوزش و غوغا شنوند.

خاقانی .


ای چو زنبور کلبه ٔ قصاب
که سر اندر سر دهن کردی .

خاقانی .


شمع که او خواجگی نور یافت
از کمر خدمت زنبور یافت .

نظامی .


من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم .

سعدی .


گفتن از زنبور بی حاصل بود
با کسی در عمر خودناخورده نیش .

سعدی .


همچو زنبور دربدر پویان
هر کجا طعمه ای بود مگسی است .

سعدی .


- پرده ٔ زنبور ؛ نام یکی از پرده های موسیقی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پرده ای است از موسیقی قدیم .(فرهنگ فارسی معین ).
- چوب به لانه ٔ زنبورکردن ؛ نادانسته یا دانسته خود را در بلیه ٔ سخت دچار کردن . خود را گرفتار مشکلی سخت کردن .
- زنبور خرمایی ؛ زنبور سرخ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زنبور سرخ شود.
- زنبور خون آلوده ؛ ظاهراً زنبور سرخ است :
برآرم زین دل چون خان زنبور
چو زنبوران خون آلوده غوغا.

خاقانی .


- زنبور درشت ؛ ظاهراً زنبور سرخ :
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن .

سعدی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


رجوع به زنبور سرخ شود.
- زنبور زرد ؛ زنبور. (فرهنگ فارسی معین ). زنبور معمولی .
- زنبور زدن ؛ نیش زدن زنبور.
- زنبور سرخ ؛ گونه ای زنبور که از زنبورهای زرد درشت تر است و طول اندامش تا 3 سانتیمتر میرسد و بیشتر در حفره های پوسیده ٔ تنه ٔ درختان و شکاف دیوارها لانه دارد. نیش وی از زنبورهای زرد دردناکتر است . زنبور گاوی . زنبور خرمائی . (فرهنگ فارسی معین ). این مگس قوی (زنبور سرخ ) اسباب خارج شدن کنعانیان از حضور بنی اسرائیل گردید... (قاموس کتاب مقدس ). زنبور درشت سرخ رنگ که تنته نیز گویند. (ناظم الاطباء) . زنبور کافر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چشم ساقی دیده چون زنبور سرخ از جوش خواب
عشقشان غوغای زنبور از روان انگیخته .

خاقانی .


نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی
نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده .

خاقانی .


نوع سرخ او را (زنبور را) سمیت غالب تر و طلای او جهت برص و اورام بارده با عسل و نمک نافع و گزیدن او صاحبان امراض مزمنه ٔ عصبانی را مثل فالج و امثال آن به غایت نافع و از مجریات دانسته اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).رجوع به زنبور کافر شود.
- || کنایه از اخگر آتش . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ).
- زنبور سیاه ؛ بوز. (فرهنگ فارسی معین ). نوعی زنبور: ضماد مطبوع نوع سیاه او (زنبور) در روغن زیتون جهت برص و بهق و... مؤثر و گویند آشامیدن خشک ساییده او به قدریک درهم موجب فربهی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- زنبور شهد ؛ نحل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنبور عسل شود.
- زنبورصفت ؛ بر صفت زنبور. که شیوه ٔ زنبور دارد. مردم آزار. نیش زن :
اختران بینم زنبورصفت کافر سرخ
شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم .

خاقانی .


- زنبور طلایی ؛ سوسک طلایی . (فرهنگ فارسی معین ).
- زنبور کافر ؛ نوعی از زنبور. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زنبور سرخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شنیدی که زنبور کافر بمیرد
هر آنگه که نیشی بمردم فروزد؟

خاقانی .


زنبور کافر از پی غوغا بکین تست
بر عنکبوت یکتنه تهمت چه می بری .

خاقانی .


به اول نفس چون زنبور کافر داشتم لیکن
به آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش .

خاقانی .


رجوع به ترکیب زنبورصفت و زنبور سرخ شود.
- زنبور گاوی ؛ زنبور سرخ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب زنبور سرخ شود.
- زنبور گیلی ؛ نوعی زنبور منسوب به گیلان :
چو زنبور گیلی کشیدند نیش
به زنبوره زنبور کردند ریش .

نظامی .


- زنبور منقش ؛ نوعی زنبور :
نی کم از مور است زنبور منقش در هنر
نی کم از زاغ است طاووس بهشتی ز امتحان .

خاقانی .


- زنبور نیش ؛ در شاهد زیر ظاهراً تیری با پیکان ثاقب و باریک چون نیش زنبور :
به زنبوره ٔ تیر زنبور نیش
شده آهن وسنگ را روی ریش .

نظامی .


- زنبوروار ؛ مانند زنبور از جهت سر و صدا وشور و غوغا :
زنبورخانه ٔ طمع آلوده شد مشور
زنبوروار بیش مکن زین و آن فغان .

خاقانی .


|| مگس شهد و آن را منج گویند. (شرفنامه ٔ مینری ). بر دو قسم است (زنبور،مگس عسل ) دشتی و اهلی ، اما دشتی غالباً در صخره ها ودرخت ها مأوا گزیند و اگر کسی وی را خشمناک سازد بروی هجوم آورد. و زنبور عسل در نواحی بلاد مقدسه بسیار است . (قاموس کتاب مقدس ). در بهار عجم نوشته که زنبور بالفتح مگس شهد و به ضمتین معرب آن . (آنندراج ). کبت انگبین . زنبوری که عسل دهد. زنبور عسل . منج انگبین . نحله . نحل : هوشنگ ... انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ) :
کین و مهر تو به زنبور همی ماند راست
که بر اعدای تو نیش است و بر احباب تو نوش .

سوزنی .


عافیت زآن عالم است اینجا مجوی از بهر آنک
نوش زنبور از دم ارقم نخواهی یافتن .

خاقانی .


بدان هوس که دهن خوش کنی ز غایت حرص
نشسته ای مترصد که قی کند زنبور.

ظهیر.


هرکه باشد قوت نور جلال
چون نزاید از لبش سحر حلال
هرکه چون زنبور وَحْیَستش نَفَل
چون نباشد خانه ٔاو پر عسل .

مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 439).


آنچه حق آموخت مر زنبور را
آن نباشد شیر را و گور را
خانه ها سازد پر از حلوای تر
حق بر او آن علم را بگشود در.

مولوی .


- زنبور انگبین ؛ نحل . زنبور عسل . رجوع به ترکیب بعد شود.
- زنبور عسل ؛ حشره ای است از راسته ٔ نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است که از روی رنگشان تمیز داده میشوند. زنبور عسل ممکنست سیاه ، قهوه ای ، زرد و طلایی و دو رنگ باشد. بعضی نژادهای آن خونسرد و ملایم و برخی بسیار عصبانی و موذیند. حشره ای است اجتماعی در بعض امکنه به تعداد 30 تا 40 هزار در یکجا و به کمک هم زندگی می کنند. در هر اجتماع زنبور عسل یک ماده موسوم به ملکه یا«شاهنگ » وجود دارد که درازی بدنش در حدود 2 سانتیمتر و مخروطی شکل است و بالهایش به انتهای بدن نمیرسد.
ملکه ، قریب 4 یا 5 سال عمر می کند. بقیه ٔ ماده زنبورهای یک مستعمره ، ماده های عقیم و موسوم به «عمله » می باشند و طول بدنشان بین 12 تا 14 میلیمتر و انتهای بدنشان بیضی است . در هر اجتماع زنبور عسل بین 500 تا 5000 زنبور نر وجود دارد. بالهای زنبورهای نر از انتهای بدن هم می گذرد و قدشان بین 15تا 17 میلیمتر است و عمرشان 3 تا 4 ماه است . عمر زنبورهای کارگر تابستانی بین 6 تا 8 هفته و عمر کارگرهای زمستانی بین 6 تا 8 ماه است . ملکه و نرها کار نمی کنند و حتی بدون کمک کارگران تغذیه هم نمی توانند بکنند. از فواید زنبور عسل تهیه ٔ عسل و موم است . زنبور انگبین . منگ انگبین . نحل . (فرهنگ فارسی معین ) :
از خانه ٔ مار آید زنبور عسل بیرون
گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش .

خاقانی .


رجوع به زُنبور شود.
- امثال :
علم بی عمل زنبور بی عسل است .

سعدی .


رجوع به جغرافیای اقتصادی کیهان ص 217 و جانورشناسی عمومی ج 1 ص 47 شود.
ترجمه مقاله