ترجمه مقاله

سازمند

لغت‌نامه دهخدا

سازمند. [ م َ ] (ص مرکب ) ساخته . (شرفنامه ٔ منیری ). ساخته و آراسته . (غیاث ). چیزی آراسته و بانظام . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده . (آنندراج ). آراسته و منظم . (سروری ) (شعوری ). چیزی ساخته و آراسته و بانظام باشد اعم از توشه و زاد و راحله و ساختگی و آنچه در سفر بکار است . (برهان ). مرتب و منظم . (ناظم الاطباء). بسامان : یکی سعید و یکی شقی یکی سازمند و یکی ناساز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 174 س 13).
سازمند از تو گشت کار همه
ای همه وآفریدگار همه .

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 2).


به فصلی چنین فرخ و سازمند
به بستان شدم زیر سرو بلند.

نظامی .


|| سازگار. (غیاث از شرح اسکندرنامه ٔ خان آرزو) (آنندراج ). || لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء). رجوع به ساز و ساخته شود.
ترجمه مقاله