ترجمه مقاله

سجلماسة

لغت‌نامه دهخدا

سجلماسة. [ س ِ ج ِ س َ ] (اِخ ) پای تخت ولایتی است بمغرب بسیار انهار واشجار و اهل آن ولایت سگ را فربه میکنند و میخورند آن را. (منتهی الارب ). کرسی و قاعده ٔ ولایتی بمغرب . (قاموس ). از بلاد مشهور افریقیه است . (نزهة القلوب ص 264). شهری است در جنوب مغرب در طرف بلاد سودان ، بین آن و فاس ده روز راه است روی بجنوب و آن در زمینهای کوه درن ، در وسط ریگستانهایی همچون ریگستانهای زرود واقع و از شمال آن زمین های هموار درشت بدان متصل است و نهر بزرگی از آن میگذرد و در ساحل آن بوستانها و نخلستانهاست تا آنجا که چشم رسد و در چهار فرسنگی آن روستایی است که آن را تیومتین گویند. بر ساحل نهر انگورهای سخت شیرین بی اندازه بود و در آنجا شانزده گونه خرماست بین عجوه و دقل که بیشتر قوت مردم شهر خرماست . و غله ٔ آنان اندک است . زنان سجلماسه در بافتن پشم سخت ماهرند و از پشم ازارهای نیکو و بدیع سازند که از قصب مصری برتر بود و بهای ازار به سی و پنج دیناررسد... (معجم البلدان ). سجلماسه را باره نیست . قصرهای آن بلند و عمارتهای آن متصل است . (تاج العروس ).
ترجمه مقاله