ترجمه مقاله

سعتری

لغت‌نامه دهخدا

سعتری . [ س َ ت َ ] (ص ) سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان ). سحاقه . (مهذب الاسماء) (دهار). زنی که با آلت چرمین با زن دیگر جماع کند. (غیاث ). رجوع به سعترباز شود. «معلوم نشد که سعتر در این لغت به چه معنی است ، چه سعتر به معنی تره ای که درویشان با نان خورند، اینجا مناسب نیست ...»(رشیدی ). سمعانی گوید: «السعتری ، هذه النسبة الی بیعالسعتر و هو شی ٔ من البقول یجف و یدق و یذر علی الاطعمة و یؤکل ...». (انساب ورق a298). در فرهنگ نظام آمده : «شاید مأخذ لفظ سعتری این است که در عربی سعتری به معنی مرد شاطر (خبیث ) موجود است . و زن طبقه زن تشبیه بمرد سعتری شده . در قاموس گوید: «السعتری الشاطر و الکریم الشجاع » و در معنی شاطر گوید: «والشاطر من اعیا اهله خبثاً». علامه دهخدا «سعتر» را از ریشه یونانی «ساتوروس » = فرانسوی «ساتیر» دانند. در اساطیریونانی و رومی ساتیرها مظهر غرایز خشن ، بی قیدی کاهل ، شهوی و شرور بودند و اوقات خود را بتعقیب پریان ، رقص ، نای زنی و باده گساری سپری میکردند. رجوع کنید به یادنامه پورداود ج 1 ص 228. (قول آقای نفیسی ). صعتر (ج ، صعاتر) در عربی به معنی قوی و شجاع آمده . (دزی ج 1 ص 832:2) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین سعتری جهره غلام است .

منوچهری .


مروزی در راه دین با دنگ رعنایی ساز
سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری .

سنایی .


چون نهد در زن خدا خوی نری
طالب زن گردد او چون سعتری .

(مثنوی ).


نفس را بند از گلو کن کز زنان سعتری
فارغ است آنکس که قوت او ز نان سعتر است .

جامی .


|| نیکوان و خوبان . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
آراسته سرای تو همچون بهارچین
از رومیان چابک و ترکان سعتری .

فرخی .


هرچند بدین سعتریان درنگرم من
حقا که بچشمم ز همه خوبتر آیی .

منوچهری .


که هست این عروسی به مهر خدای
پریچهره ٔ سعتری منظری .

منوچهری .


کجا جویم نگار سعتری را
کجا جویم بهار دلبری را.

(ویس و رامین ).


درود از من نگار سعتری را
درود از من سوار لشکری را.

(ویس و رامین ).


همی رفت پیش جم آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری .

اسدی .


فخر چه داری بغزلهای نغز
در صفت روی بت سعتری .

ناصرخسرو.


ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان
ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 428).


تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی
حکم تو طوق گردنان ، طوق تو زلف سعتری .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 425).


ترجمه مقاله