ترجمه مقاله

طاهر

لغت‌نامه دهخدا

طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر خود طاهر را بعد از مراجعت از حج ولیعهد کرده و حکومت داده و خود به طاعت حق تعالی مشغول شده باز پشیمان گشته بود و بر پسر غدر کرد و او را کشت . یمین الدوله محمود بدین انتقام با او جنگ کرد. (تاریخ گزیده ص 396). و صاحب تاریخ یمینی آرد: خلف بن احمد، در ایام فترت ملک و حدوث واقعه ٔ ناصرالدین ، طاهر پسر خویش را به قهستان فرستاده بود، و قهستان و بوشنج از جمله ٔ مضافات هرات بود، و در اعتداد بغراجق عم سلطان معتد، چون از جوانب دیگر فراغ حاصل شد بغراجق از سلطان دستوری خواست تا ولایت خویش را از دست متغلب بیرون کند، و جواب منازع و معارض را بازدهد، اجازت فرمود و بغراجق به بوشنج آمد و طاهر به مناصبت و محاربت او بیرون آمد، و میان ایشان مقاومتی سخت قائم گشت ، و خاتمت کارطاهر منهزم گشت ، بغراجق برعقب او میرفت و متابعان او را میگشت ، و رحل و ثقل او می ستد، و او ساغری چند شراب خورده بود، سورت مستی بر او استیلا یافته ، و عنان تحفظ و تیقظ از دست او بستده ، و چشم بصیرت و احتراس او از معاقرت چند کأس در سکرت غفلت مانده ، تا خود را در ورطه ٔ غرور و خطر انداخت ، ناگاه طاهر عطفه ای کرد، و بضربه ای او را از مرکب بینداخت و فرود آمد، و سرش برداشت ، و هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند.طاهر لشکر خویش را با هم فراهم آورد، و به قهستان رفت ، و سلطان از خبر واقعه ٔ عم ، مضطرب و غمناک شد و در حال پسر خلف و احداق شقاق ، و تحکک او بعوارض بلاء، و تورط وی در مهاوی عنا، و آنکه مثل وی چون مور بود که بال او سبب وبال وی شود، و چون مار که هنگام مصارع هلاک ، به مشارع شارع خرامد، بدین ابیات تمثل کرد:
اشارت الفرس فی اخبارها مثلاً
وللاعاجم فی ایامها مثل ُ
قالوا اذا جمل حانت منیته
اطاف بالبر حتی یهلک الجمل ُ.
و در شهور سنه ٔ تسعین و ثلثمائة به انتقام این واقعه به سیستان رفت ، و خلف در حصار قلعه ٔ اسپهبد نشست ، قلعه ای که حلیف سماک ، و الیف افلاک است ، ابر در دامن حضیضش خیمه زند، و ستاره پیرامن اوجش طواف کند، هلال چون ماهچه بر شرف برجش ، و زحل چون کوکبی بر آستانه ٔ قصرش (نظم ):
از بلندیش فرق نتوان کرد
آتش دیده بان ز جرم زحل
و خلف در مضیق آن حصار بیقرار شد، و خواب خوش و لذّت زندگانی وداع کرد، و در ظلمت آن حادثه و هول آن واقعه بی آرام گشت ، و طریق کار جز زاری و تضرع و لابه و تخشع نمیدید، صدهزار دینار زر سرخ و آنچه ضمیمه ٔ آن باشد، از تحف و مبار، بر سبیل نثار مقدم سلطان قبول کرد، و زنهار خواست ، سلطان اگر چه بر استخلاص سیستان و استصفای آن نواحی جازم بود، حالی بحکم مصلحت وقت و نیت غزوی که کرده بود، اطراف آن کار فراهم گرفت . و آن فدیه ازخلف قبول کرد. و عنان بگردانید. و روی بدیار هند نهاد. (تاریخ یمینی ص 242، 243، 244). و چون از کار هند فراغت یافت . خلف بن احمد در آن اثنا طاهر پسر خویش را ولیعهد کرد و مفاتیح خزائن بدو سپرد، و مقالید ممالک به وی تسلیم کرد، و خود منزوی شد، و روی بعبادت آورد، و به تنسک تمسک جست ، و از ملک استعفا نمود، تامگر به وسیلت این حالت کأس یأس ، و دور جور سلطان از او درگذرد، و چون مدتی بر این حال بگذشت ، از کرده پشیمان شد، و بر ترک ملک ، و تجافی از منصب حکم نادم گشت ، و مکنت تظاهر و قدرت تجاهر، بوارد خاطر، و حادث اندیشه ٔ خود نداشت ، تا حیلتی برانداخت و خود را بیمار ساخت و پسر را از بهر تجدید وصیت ، و تمکین از خفایا و خبایای ودیعت پیش خواند، و طایفه ای از خواص خویش در کمین نشاند تا به وقت وصول او، چون خیل زباء، پیرامن جذیمه درآمدند و او را محکم ببستند، و در مطموره ای بازداشتند، و روزی او را مرده از حبس بیرون آوردند، و گفتند خود را هلاک کرد. (تاریخ یمینی ص 248).در تاریخ سیستان آورده که امیر عمرو و بانصر و بوالفضل (سه پسر دیگر خلف ) برفتند (یعنی بمردند) و امیر طاهر که شیر باریک خوانند ماند، و بکرم رستم دستان برآمد و عالم همه از او رنگ گرفت ، دو راه بست بگرفت و دو راه قاین و یک راه کرمان ، و بحرب امیر بوعلی شد بیاری سبکتکین ، چون حرب کردند و ظفر یافتند قصد امیر طاهر کردند و بغراجوگ با دوازده هزار سوار از پس او بپوشنج آمدند، طاهر با صد سوار غلامان خویش بازگشت و حرب کرد و بغراجوگ را بکشت و سر اوی بیاورد و هفت پیل از آن لشکر بیاورد و بسیار اسبان و سلاح و خزینه ،و مردی شد که همه ٔ جهان خبر او بشد از مردی و مردمی و مروت و خرد و سخاوت ، و امیر خلف بدو شاد بود، تا روزگار برآمد و چشم زدگی رسید، و امیر خلف به کوه اسپهبد شد با حرم و خدمتکاران بشغلی ، و سبب افتاد که سلطان محمودبن سبکتکین آنجا بگذشت با سپاهی انبوه و پیلان بسیار، و خبر شنید که امیرخلف اینجا با حرم و زنان به کوه است ، و سپاه امیرطاهر به سیستان است ، سلطان محمود به پای کوه شد، هیجده روز گذشته از جمادی الاخرسنه ٔ تسعین و ثلثمائة و بر امیرخلف هیچکس نبود الا زنان و خادمان سیاه .
آمدن سلطان محمودبن سبکتکین رحمه اﷲ به پای کوه اسپهبد - و عدّت سلطان را قیاس نبود، و کوه را فروگرفتند چنانکه هیچکس چراغ نتوانستی افروخت بشب ، که اندرساعت آن خانه پر تیر کردندی ، و منجنیقها برساخت ، آخر امیرخلف بر صلح فروایستاد و صدهزار درم او را بپذیرفت ، و خطبه ... و نام محمود بر یک روی نبشت ... و سلطان زانجا بازگشت روزشنبه چهار روز گذشته از رجب سنه ٔ تسعین ؛ و امیرخلف چشم داشت که امیر طاهر و سپاه سیستان شبیخون آرند برسپاه سلطان و ایشان غفلت کرده بودند و تا ساخته شدند سلطان رفته بود؛ امیرطاهر از پدر هراسان گشت ، عاصی شد و پیلان پدر و سپاه برگرفت و به کرمان شد و همچنان بشد تا به پارس و هیچکس با او نایستاد.
رفتن امیر طاهر به کرمان در شعبان سنه ٔ تسعین و ثلثمائة - و امیرخلف از کوه چون خبر شنید، دل شکسته بیامد هم اندر شعبان به حورندیز آمد و آن مردمان که سپاه محمود را علف داده بودند چون دولت بازگشته بود بفرمود تا غله ٔ ایشان بسوختند، و آن ناهمیون دارند، ایزد سبب کرد اندرآن سال تا آنجا چندانی ترنجبین افتاد که هر مردی رااز آن هزار من به دست آمد، تا خُرد و بزرگ آن غنی گشتند؛ و امیرخلف بقلعه ٔ طاق شد، و بر مردمان سیستان و مشایخ و عیاران خشم گرفت ، و ایشان از او ترسان گشتند و هیچکس را یارگی آن نبود که سوی وی شدی ، الا فقیه بوبکر نیهی را، و امیرخلف بطاق ببود، ماه روزه آنجابداشت ، و عید را بشهر آمد، و هیچکسی را بخویشتن راه نداد، مکر فقیه بوبکر را و بزودی بازگشت و باز طاق شد، باز اندر ذی القعده بشهر آمد، و مشایخ را دستوری داد تا پذیره ٔ او شدند، و سلام کردند بکده ٔ دریشک وز آنجا بشهر اندر آمد، چون عید اضحی بگذشت ، روزی چند برآمد، امیر طاهر از کرمان بازآمد با گروهی اندک و حالی تباه .
بازآمدن امیر طاهر از کرمان - و رسولی فرستاد سوی پدر که من آنچه کردم زان کردم که از سایه ٔ وی بترسیدم ، اکنون رفت آنچه رفت ، من بنده ٔ اویم و جان فداء او دارم ، باز آمدم ، مرا جای پیدا کن تا آنجا شوم ، مرا نفقاتی باشد بدان قناعت کنم ، امیرخلف دشنام داد رسول را. و او را گفت فرزندِ من نیست و کردنی با او نکنم ! چون رسول پیغام بازآورد امیر طاهر قصد شهر کرد، امیرخلف خبر شنید سپاه بیرون کرد و سپهسالارِ امیرطاهر، طاهر زینب بود که آن گاه سرهنگ خواندندی او را؛ سپاه امیرطاهر و امیرخلف به لب هیرمند هر دو برابر افتادند و حرب کردند، امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد، ترسناک پیش امیرخلف آمدند، شکسته و خسته و بعضی کشته ، و امیرخلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزندهمی باید گریخت ، و برفت با خواص خویش به طاق شد، و امیرطاهر بشهر اندرآمد بامداد روز سه شنبه غُرّه محرم سنه ٔ احدی و تسعین ، و مردمان قصبه بفرمان امیرخلف درهاء حصار بسته بودند و امیرطاهر اندر قصر یعقوبی فرود آمد و بنشست و سپاه او قوی و بانوا و غنی گشته بودند از سپاه پدر آنجا فرود آمدند و عیاران سیستان سوی او شدند، چون وقت نماز پیشین بود درهاء حصار بگشادند، و شهر امیر طاهر را صافی شد. و حصارها به هر جای ، مگر طاق که پدر آن حصار گرفته بود.
درآمدن امیرطاهر اندرشهر و گرفتن ولایت - پس دیرگاه برنیامد تا امیرطاهر سپاه و سرهنگان و عیاران و غوغاء شهر جمع کرد و بپای حصار طاق شد و حرب فروگرفتند و منجنیقها از زیر و زبر برکار کردند، بی هیچ حشمت و محابا؛ باز امیرطاهر پس از مدتی ز آنجا بازگشت و بشهر آمد و رسولان اندر میان ایستادند و صلح کردند، و امیرخلف همه خواص خویش را پیش او فرستاد تا خدمتها کردند، و امیرطاهر فریفته گشت ، تا برخاست با گروهی اندک که پیش پدر شودو کسانی که گستاخ بودند گفتند نباید شد که امیرخلف مکار است و محنت او را دریافته است ، و فرزند تو مانده ای نباید که خطائی رود و مادّت این ملکت و دولت از این خاندان به سبب کینه کشیدن او منقطع گردد، چه هر کس که دولت از او بگردد او را راههاء کژ نماید تا آن مملکت و دولت برود امیرطاهر فرمان نکرد، و بر گروهی اندک برفت ، و بپای حصار فرود آمد و به پدر کس فرستاد که اینک من آمدم ، و برنشست و به در حصار شد، پدر چون او را بدید از دور، هم از آنجا فرود و پیاده شد، و تتبوی مهتر و تتبوی کهتر، دو زنگی بودند از مبارزان امیرخلف هر دو را از پس در حصار متواری کرده بود که چون من او را اندر برگیرم و گویم که الحمداﷲ، شما بیرون آئید و با من یاری کنید تا او را اندر حصار آرم ؛ امیرطاهر چون پدر را پیاده دید و شکوه ٔ پدری در دل او بود، از اسب فروجست و زمین بوسه داد و سبک فرازوی شد، و پدر او را اندر برگرفت و الحمداﷲ بگفت ؛ تتبویان بیرون جستند و او را محکم کردند که هیچ سلاح باوی نبود و به دل هیچ غش ّ نداشت و عهدها گرفته بود وسوگندان خورده ، و امیرخلف هم عهد کرده بود و سوگندان مغلظه خورده ، اما خلاف کرد و او را بر قلعه برد و بند برنهاد و سپاه که بر او بودند به هزیمت به قصبه آمدند، و او رحمةاﷲ علیه اندر آن بند فرمان یافت ، روزدوشنبه بود چهار روز گذشته از جمادی الاولی سنه ٔ اثنی و تسعین و ثلثمائة. (تاریخ سیستان صص 345-351). و رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 443 و کامل ابن اثیر ج 9 ص 69 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 375، و 376 و 627 شود.
ترجمه مقاله