ترجمه مقاله

فطرت

لغت‌نامه دهخدا

فطرت . [ ف ِ رَ] (ع اِمص ) آفرینش . (از منتهی الارب ) : در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت . (کلیله و دمنه ). رجوع به فطرة شود. || ابداع و اختراع . || (اِ) صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست . (فرهنگ فارسی معین ). خمیره . سرشت . جبلت . (یادداشت مؤلف ). سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم . (از منتهی الارب ) : چنان دید امیرالمؤمنین بفطرت تیز و فکرت شافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. (تاریخ بیهقی ).
قضا فعلست در فطرت ، قدر منطق به امر حق
خرد عرشست در حکمت معانی وحی و کرسی آن .

ناصرخسرو.


عقل و فطرت به جوی نستانند
دور دور شکم و دستار است .

صائب .


ترجمه مقاله