ترجمه مقاله

لیقة

لغت‌نامه دهخدا

لیقة. [ ق َ ] (ع اِ) آنچه در دوات نهند از لاس و موی وجز آن . (منتهی الارب ). ریقه . صوف و مانند آن که در دوات کنند. پشم یا ابریشم که در دوات بود. (السامی فی الاسامی ). سفت . صوف دویت . (زمخشری ). آنچه از نخ یا ابریشم و جز آن در دوات نهند و بر آن مرکب ریزند. کرسف . صوف دوات که در سیاهی تر کنند. (غیاث ). پرز. (منتهی الارب ). پرزه . لیق . (آنندراج ) (غیاث ) :
چون لیقه ٔ دوات کهن گشته
پوسیده گشت در تن مردارش .

خاقانی .


هرشفة؛ لیقه ٔ دوات که خشک گردد. الاقة؛ لیقه انداختن در دوات . (منتهی الارب ). || صوف یا نخ که در چراغ های روغن گذارند. علامی فهامی در آئین اکبری در بیان ضوابط شمع و چراغ خانه نویسد: در هر فتیله یک سیر روغن و نیم سیر لیقه به کار رود. (از آنندراج ). || گل چسبنده که بر دیوار اندازند و بچسبد. (منتهی الارب ). || جامه ٔ کهنه به آب مستعمل . (آنندراج ). || چیزی سیاه که در کحل کنند. (منتخب اللغات ). لیق .
ترجمه مقاله