ترجمه مقاله

محو شدن

لغت‌نامه دهخدا

محو شدن . [ م َح ْوْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) امحاء. (تاج المصادر بیهقی ). محو گردیدن . انطماس . طموس . سترده شدن : تطلس ؛ پاک شدن ، محو شدن نوشته . تطمس ؛ محو شدن خط. (منتهی الارب ) :
طبعترا تا هوس نحو شد
صورت عقل از دل ما محو شد.

سعدی .


محو کی از صفحه ٔ دلها شود آثار من
من همان ذوقم که می یابند از گفتار من .

صائب .


|| نابود گشتن . نیست شدن . از میان رفتن :
محو شد پیشش سؤال و هم جواب
گشت فارغ از خطا و از صواب .

مولوی .


مرد و زن چون یک شوند آن یک توئی
چون که یکها محو شد آنک توئی .

مولوی .


هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست
مقبل کسی که محو شود در کمال دوست .

سعدی .


مجموع آثار حمیده و اخبار جمیله ٔ ایشان محو و ناچیز شدند. (تاریخ قم ص 11).
ترجمه مقاله