ترجمه مقاله

مشرف

لغت‌نامه دهخدا

مشرف . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص ) بزرگی داده شده . (غیاث ). بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ داشته . حرمت کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بزرگ . سرافرازی دهنده و بزرگی دهنده و سرافراز. (از ناظم الاطباء).
- مشرف ساختن ؛ مشرف کردن . (ناظم الاطباء).
- مشرف شدن ؛ سرافراز شدن . (ناظم الاطباء) : و به حضور آن عزیزان که ... مشرف شدم . (مجالس سعدی ).
به امیدی که با لعل لبت خواهد مشرف شد
می از کام صراحی رفته در پیمانه خواهد شد.

ملا نظمی (از آنندراج ).


- مشرف کردن ؛ سرافراز کردن . سرافرازی دادن .(از ناظم الاطباء).
- مشرف گردانیدن ؛ بزرگ گردانیدن . بزرگ داشتن کسی را : و شریف آن کس تواند بود که خسروان روزگار وی را مشرف گردانند. (کلیله و دمنه ). سلطان او را در مسند حکم بنشاند و به خلعت وزارت مشرف گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 364).
- مشرف گشتن ؛ بزرگی یافتن :
به پیغمبر عرب یکسر مشرف گشت و فر او
ز ترک و رومی و هندی و سندی گیلی و دیلم .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 269).


مشرف گشته ای تا تو گرامی گشته ای از حق
مکرم بوده ای تا بوده ای وینها تو را در شان .

ناصرخسرو (ایضاً ص 363).


|| کنگره دار. دندانه دار. دندانه دندانه . مضرس : مشرف الاوراق ؛ با برگهای کنگره دار. مشرف الورق ؛ با برگ کنگره دار. مانند برگ گزنه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ورقة مشرف [ ای ورق ایریغارون ]. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و لها [ لجاوشیر ] ورق ... مستدیر مشرف ذوخمس شرف . (ابن البیطار ایضاً). وله [ لرعی الحمام ] ورق مشرف . (ابن البیطار ایضاً). ورقه [ ورق سقولوقندریون ] مشرف مثل الورق البسفایج .
ترجمه مقاله