ترجمه مقاله

مندوب

لغت‌نامه دهخدا

مندوب . [ م َ ] (ع ص ) مستحب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). (نزد فقهاء) عملی است که در نظر شارع انجام دادن آن راجح بر ترک آن است اما ترک آن جایز است . (از تعریفات جرجانی ). || مرده که بر آن گریند و بشمارند نیکیهای وی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (نزد نحویان ) متفجع علیه به «یا» یا «وا». (از تعریفات جرجانی ).کسی که بر او تأسف و غمخواری کنند و تأسف خویش رابه لفظ «یا» یا «وا» ادا سازند. و این اظهار تأسف را ندبه نامند و البته لفظ «وا» مخصوص ندبه و لفظ «یا» مشترک بین ندبه و ندا می باشد. و متفجع علیه ، یا کسی است که بر فقدان او تأسف خورند و یا کسی است که مرده وابسته به اوست مثل یا زیداه ، یا عمرواه ، یا حسرتاه ، یا مصیبتاه ، واویلاه ، و حکم مندوب در اعراب و بنا در حکم منادی است و بعضی گفته اند مندوب خود در حکم منادی است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). نزد نحویان منادای مندوب آن است که بدان تفجع و اظهار درد شود به لفظ «یا» و «وا» مانند «واویلا». (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ). || لفظی که در حالت مصیبت یا گریه به طریق نوحه متلفظ نموده شود. (غیاث ) (آنندراج ). لفظی که در حالت مصیبت و یا گریه به طریق نوحه تلفظ کنند. (ناظم الاطباء). || خوانده شده و برانگیخته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امر مندوب الیه ؛ کار خوانده شده به سوی آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
|| متوجه گشته . (ناظم الاطباء). || فرستاده شده در لغت مکه . (از اقرب الموارد). آنکه وی را برای مهمی برگزینند و جایی فرستند. رسول . منتخب . فرستاده . فرسته . سفیر. ایلچی . برانگیخته . (یادداشت مرحوم دهخدا). برگزیده شده . انتخاب شده : او را به مباشرت آن منصب دعوت کردند بدان مسرور و مغرور و از سفارتی که بدان مندوب بود و وساطتی که به اعتماد او منوط و مربوط بود اعراض کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 202).
- مندوب شدن ؛ برگزیده شدن . انتخاب شدن . برگزیده شدن برای رسالتی یا اجرای امر مهمی : من بنده بدان رسالت مندوب شدم . (نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 30 و 31).
ترجمه مقاله