ترجمه مقاله

ناخن زدن

لغت‌نامه دهخدا

ناخن زدن . [ خ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس . (ناظم الاطباء). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. (برهان قاطع). در میان دو کس فتنه انداختن . (آنندراج ). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود :
میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن
ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود.

ملاغنی (از آنندراج ).


چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن
که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ .

قاضی نورالدین (از آنندراج ).


غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع
گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


|| کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی . (آنندراج ) :
تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم
که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی
ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا
که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی .

عرفی (ازآنندراج ).


|| ناخن خلانیدن . ناخن رساندن :
شد از زخمه مضراب مطرب کبود
ز ناخن زدن ناخنش گشت سود.

طالب .


ترجمه مقاله