ترجمه مقاله

ناشناس

لغت‌نامه دهخدا

ناشناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه آگاه نیست و شناسائی ندارد. جاهل . بی اطلاع . نادان . بی علم . (ناظم الاطباء). ناشناسنده :
وگر نقره اندود باشد نحاس
توان خرج کردن بر ناشناس .

سعدی .


|| (ن مف مرکب ) غیرمعروف . مجهول . || دهاتی . روستائی . (ناظم الاطباء). || غریب . اجنبی . ناآشنا. || (ق مرکب )بناشناس . متنکروار. متنکراً. ناشناخت : پس آن هر دو زنان و خادم بناشناس بیامدند و در لشکرگاه آمدند. (اسکندرنامه خطی ). چون ضحاک تازی برخاست [ جمشید ] بگریخت و ده سال تمام در عالم تنها ناشناس بگردید. (مجمل التواریخ ). چون عضدالدوله بمرد [ کاراستی ] بگریخت و ناشناس به همدان آمد. (مجمل التواریخ ).|| (نف مرکب ) ناشناسنده . نشناس . نشناسنده . این کلمه بصورت پساوند با اسم ترکیب شود: حق ناشناس . خداناشناس . سخن ناشناس . گوهرناشناس . نمک ناشناس . هنرناشناس . رجوع به ردیف این کلمات در همین لغت نامه شود.
ترجمه مقاله