ترجمه مقاله

نظاره کردن

لغت‌نامه دهخدا

نظاره کردن . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نگریستن . تماشا کردن :
خاقانی اینت غم که دلت برد و او گریخت
نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد.

خاقانی .


نه از دل در جهان نظاره می کرد
بجای جامه دل را پاره می کرد.

نظامی .


بهم برشد در آن نظاره کردن
نمی دانست خود را چاره کردن .

نظامی .


گل از هر منظری نظاره می کرد
قبای سبز را صدپاره می کرد.

نظامی .


ترجمه مقاله