نوازیدن
لغتنامه دهخدا
نوازیدن . [ ن َ دَ ] (مص ) نواختن . نوازش کردن . تفقد و مهربانی کردن :
جهاندار او را به شیرین زبان
نوازید و بنشاند اندرزمان .
بدان کو به سال از شما کهتر است
به مهر و نوازیدن اندرخور است .
نوازیدن شهریار جهان
از آن گونه شادی که رفت از جهان .
نوازیدن شاه پیوند اوی
همی گفت آزادی و بند اوی .
ز کهتر پرستیدن و خوشخوئی است
ز مهتر نوازیدن و نیکوئی است .
سپهبدنوازیدش و داد چیز
همیدون بزرگان و مهراج نیز.
نشاند و نوازیدش و داد جاه
همی بود از آنگونه نزدیک شاه .
|| نواختن آلات طرب :
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز.
مرا از نوازیدن چنگ خویش
نوازشگری کس به آهنگ خویش .
جهاندار او را به شیرین زبان
نوازید و بنشاند اندرزمان .
فردوسی .
بدان کو به سال از شما کهتر است
به مهر و نوازیدن اندرخور است .
فردوسی .
نوازیدن شهریار جهان
از آن گونه شادی که رفت از جهان .
فردوسی .
نوازیدن شاه پیوند اوی
همی گفت آزادی و بند اوی .
فردوسی .
ز کهتر پرستیدن و خوشخوئی است
ز مهتر نوازیدن و نیکوئی است .
اسدی .
سپهبدنوازیدش و داد چیز
همیدون بزرگان و مهراج نیز.
اسدی .
نشاند و نوازیدش و داد جاه
همی بود از آنگونه نزدیک شاه .
اسدی .
|| نواختن آلات طرب :
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز.
فرخی .
مرا از نوازیدن چنگ خویش
نوازشگری کس به آهنگ خویش .
نظامی .