ترجمه مقاله

نکال

لغت‌نامه دهخدا

نکال . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) عقوبت . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رنج . (غیاث اللغات ). سزا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).شکنجه ٔ سخت . عذاب . (فرهنگ فارسی معین ) :
خلافش برد آن را که خلافش به دل آرد
ز عزی و جلالی سوی عزلی و نکالی .

فرخی .


هرکس که چو ما قصد جهان دارد از اوباش
بس زود بیاویزد در ننگ و نکالش .

ناصرخسرو.


بر ظاهر امثال مرو کت نفزاید
نزد عقلا جز همه خواری و نکالی .

ناصرخسرو.


وبال و نکال آن به ما راجع شود. (سندبادنامه ص 80). از سرای امارت بیرون آمد و بر وی نماز کرد و جانیان را به دست آورد و همه را به نکالی تمام هلاک کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 139). و برحسب خبث فعال هرکس عقال نکال آن کشیدند. (جهانگشای جوینی ).
گرچه دوزخ دور دارد زو نکال
لیک جنت به ورا فی کل حال .

مولوی .


هرکجا اندر جهان فال بدی است
هرکجا مسخی نکالی مأخذی است .

مولوی .


شد چو دوزخ پرشرار و پرنکال
تشنه ٔ خون دو جفت بدفعال .

مولوی .


|| عقوبتی که بدان پند گیرند. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). اسم است آنچه را که مایه ٔ عبرت دیگران شود. (از اقرب الموارد). مایه ٔ عبرت : جعله نکالاً لغیره . (یادداشت مؤلف ) (از زمخشری ). عبرتی که از حال گرفتاران به عقوبت حاصل شود. (فرهنگ فارسی معین ). عقوبتی مایه ٔ عبرت . عبرت . (یادداشت مؤلف ) :
خداوندم نکال عالمین کرد
سیاه و سرنگونم کرد و مندور.

منوچهری .


دروغگوی به آخر نکال و شهره بود
چنانکه سوی خردمند شهره شد مانی .

ناصرخسرو.


- نکال گردیدن (گشتن ) ؛ مورد عبرت دیگران واقع شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : این زن در زمان خرس شد و نکال گشت . (سیاست نامه از فرهنگ فارسی معین ).
|| اشتهار به فضیحت . (از منتهی الارب ). اشتهار به فضیحت و رسوائی . (ناظم الاطباء) : و عثمان بن حنیف را که امیر بصره بود از دست علی ، بدان نکال او را سوی مدینه فرستادند. (مجمعالتواریخ ). || باعث ناراحتی وعذاب . مایه ٔ دردسر :
بر دوستان نکالم و بر اهل بیت نیز
بر آسمان وبالم و بر روزگار هم .

خاقانی .


|| (مص ) عقوبت کردن . (دهار). عذاب کردن کسی را به نحوی که مایه ٔ عبرت دیگران باشد. (از فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله