ترجمه مقاله

هم آغوش

لغت‌نامه دهخدا

هم آغوش . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم :
گهی میکرد شهد باربد نوش
گهی می بود با شیرین هم آغوش .

نظامی .


چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش
نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش .

نظامی .


گربا دگری شدی هم آغوش
ما را به زبان مکن فراموش .

نظامی .


یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آنکه میخواهد هم آغوش .

سعدی .


|| بسیار نزدیک . نظیر و مانند :
تا چو هم آغوش غیوران شوم
محرم دستینه ٔ حوران شوم .

نظامی .


شاه را غارپرده دار شده
او هم آغوش یار غار شده .

نظامی .


سکندر هم آغوش دارا شدی
چه بودی که مرگ آشکارا شدی ؟

نظامی .


ترجمه مقاله