ترجمه مقاله

پخت

لغت‌نامه دهخدا

پخت . [ پ َ ] (ص ) پَخ . مسطح . پَهن . پَخش . آنکه چیزی در زیر پای آدمی یا حیوان دیگر یا در زیر چیزی دیگر پهن شده باشد. (برهان ). || (اِ) از اتباع و مزدوجه ٔ رخت است و در شمس اللغات آمده که پخت بالفتح با باء فارسی مترادف رخت است :
وقتست کز فراق تو و سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش .

حافظ.


گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند
عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش .

حافظ.


ترجمه مقاله