ترجمه مقاله

پوران دخت

لغت‌نامه دهخدا

پوران دخت . [ دُ ](اِخ ) مشهور با باء فارسی و لکن در سکه های پهلوی باباء موحده است (بوران ) بدون کلمه ٔ دخت . رجوع شود به سکه های ساسانی تألیف دمرگان . بروایت شاهنامه وی دختر خسرو پرویزبن هرمزبن انوشیروان و ملکه ٔ ایران پس از قتل شهریار و پیش از آزرمی دخت و پادشاهی او هیجده ماه بوده است و خوارزمی در مفاتیح لقب او را سعیده گفته و او بیست و پنجمین شاه از شاهان ساسانی است . در ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی آمده است : «فصل . در ذکر خبر پادشاهی پوران دخت بنت پرویز. پس چون پوران دخت بپادشاهی بنشست عدل و داد کرد و جور و ستم برگرفت و آن مرد که شهرایران را کشته بود بخواند و بنواخت و او از خراسان بود. نام او سفروح (پوس فرخ ). پوران دخت او را وزیری بداد و نامه ای نوشت به همه ٔ سپاهها تا همه بحضرت او گردآمدند و آن نامه بر ایشان بخواند و از آن نسخه نامه به هر شهری نوشتند و اندر آن نامه چنین نوشته بود که این پادشاهی نه بمردی توان داشتن ، بلکه بعنایت حق سبحانه و تعالی و به عدل و سیاست پادشاه نگاه توان داشتن . و بسپاه دشمن نتوان شکستن مگر بعطا دادن بسپاه و سپاه نگاه نتوان داشت مگر بداد و عدل و انصاف و چون پادشاه دادگر بود ملک بتواند نگاه داشتن اگر مرد بود و اگر زن و من چنان امید دارم که شما عدل و عطا از من بینید چنانکه از هیچکس ندیده باشید. و بفرمود که هر چه در ولایت بر مردم از روزگار پرویز بقایای خراج بمانده بودهمه بیفکندند و آن دفترها بشستند و داد و عدل بگسترانید چنانکه بهیچ روزگار ندیده بودند و آن چوب چلیپاکه از روم آورده بودند و پرویز باز نداده بود آن رابملک روم بازداد تا او را به پوران دخت میل افتاد و رها نکرد که کسی در پادشاهی او بعجم رود و به روزگاراو پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم از دنیا مفارقت کرد و ابوبکر بخلافت بنشست و پوران دخت یکسال و چهار ماه پادشاه بود و آن سقروخ (پوس فرخ ) خراسانی وزیر او بود چون پوران دخت بمرد، مردی از خویشان پرویز نام او حسید از پس پوران دخت بملک بنشست و یکماه ببود و پس بمرد و پادشاهی به آزرمی دخت رسید.» (بلعمی نسخه ٔ خطی مؤلف ورق 233، ص دست راست ). و در شاهنامه آمده است :
یکی دختری بود پوران بنام
چو زن شاه شد کارها گشت خام
که از تخم ساسان همان مانده بود
بسی دفتر خسروان خوانده بود
بر آن تخت شاهیش بنشاندند
بزرگان برو گوهر افشاندند
چنین گفت پس دخت پوران که من
نخواهم پراکندن انجمن
کسی را که درویش باشد ز گنج
توانگر کنم تا نماند برنج
مبادا بگیتی کسی مستمند
که از داد او بر من آید گزند
ز کشور کنم دور بدخواه را
بر آیین شاهان کنم راه را.
کشته شدن پیروز خسرو:
نشانی ز پیروز خسرو بجست
بیاورد بیگانه مردی درست
خبر چون بنزدیک پوران رسید
زلشکر بسی نامور برگزید
فرستاد او را گرفتند خوار
ببستند پایش به بند استوار
ببردند پیروز را پیش اوی
بدو گفت کای بدتن زشتخوی
ز کاری که کردی بیابی جزا
چنان چون بود درخور ناسزا
ز آخور هم آنگه یکی کرّه خواست
بزین اندرون نوز، ناگشته راست
به بستش بر آن اسب بی زین چو سنگ
فکنده بگردن درش پالهنگ
چنان کرّه ٔ تیز نادیده زین
بمیدان کشید آن خداوند کین
سواران بمیدان فرستاد چند
بفتراک بر گرد کرده کمند
که تا کره او را همی تاختی
زمان تا زمانش برانداختی
زدی هر زمان خویشتن بر زمین
بر آن کره بر بود چند آفرین
چنین تا برو بربدّرید چرم
همیرفت خون از تنش نرم نرم
سرانجام جان را بخواری بداد
چرا جوئی از کار بیداد داد
جز از بد نباشد مکافات بد
چنین از ره داد دادن سزد
همیداشت پوران جهان را بمهر
نجست از بر خاک باد سپهر
چو ششماه بگذشت بر کار او
ببد ناگهان کژّ پرگار او
به یک هفته بیمار بود و بمرد
ابا خویشتن نام نیکی ببرد
چنین است آئین چرخ روان
توانا بهر کار و ما ناتوان
چه درویش باشی ، چه مرد درم
چه افزون بود زندگانی ، چه کم
چه بر کام دل کامکاری بود
چه بر آرزو تن بخواری بود
اگر مرد گنجی و گر مرد رنج
نه رنجت بود جاوادنه نه گنج
چه صد سال شاهی بود، چه هزار
چه شصت و چه سی و چه ده یا چهار
چو شد اسپری روز هر دو یکیست
گر افزون بود سال و گر اندکیست
ترا یار کردارها باد و بس
که باشد بهر جات فریادرس
رها کن ز چنگ این سپنجی سرای
که پرمایه تر زین ترا هست جای
به آموختن گر ببندی میان
ز دانش روی بر سپهر روان .
و صاحب حبیب السیر گوید: «اردشیربن شیرویه ملقب بکوچک بود. در سن هفت سالگی قائم مقام پدر شد ویکی از اکابر عجم بنیابتش مهمات را فیصل میداد و چون این خبر بسمع شهریار که در سلک اعاظم امرا انتظام داشت و بضبط سرحد روم اشتغال مینمود رسید، در خشم شدکه چرا بی مشورت من کودکی را پادشاه ساخته اند و لشکربمداین کشید و اردشیر را بقتل رسانید و متصدی امور حکومت گردید. مدت ملک اردشیر یکسال بود و شهریار را بعضی مورخان بشهربراز تعبیر کرده اند و صاحب شهنامه نامش را گراز گفته و طبری شهریار ایران در قلم آورده و بر هر تقدیر چون او از خاندان پادشاهان نبود اکابرعجم از خدمتش عار داشتند و سه برادر از سپاه اصطخر بر قتلش اتفاق کردند و در حین سواری بزخم سیف و سنان از پشت زین به روی زمین انداختندش . مدت سلطنتش بقول اکثر ارباب اخبار چهل روز بود و پوران دخت بنت پرویزبعد از قتل شهریار به اتفاق اعیان عجم قدم بر مسند سلطنت نهاد و بکمال عقل و تدبیر اقارب و اعیان و سپاهیان را بلطف و احسان فراوان مستمال گردانید و ابواب عدل و انصاف بگشاد اما حقیقت حال آن است که ، نظم :
چو تاج کیانی بپوران رسید
شکوهی در آن خاندان کس ندید
بیاد آور این قول سنجیده را
بخوان قول مرد سخن دیده را
شکوهی نماند در آن خاندان
که بانگ خروس آید از ماکیان .
پوران دخت چون یکسال و نیم بسلطنت گذرانید رخت بعالم آخرت کشید و چشنده بقول زمره ٔ ارباب اخبار در سلک ابن اعمام خسرو انتظام داشت و بعضی بر آنند که او از خاندان ملک نبود نامش فیروز است و جشند [کذا ] لقب اوست و او بغایت بزرگ سر بود و در آن وقت که افسر بر سرش نهادند گفت این تاج تنگ است . عقلا از شنیدن این سخن تطیر کردندو جزم دانستند که زمان دولتش اندکی خواهد بود، و ابن اثیر گوید: و کان ملکه اقل من شهر و قتله الجند لأنهم أنکروا سیرته . و هیچکس زمان ملکش را زیاده از دو ماه نگفته اند.» (حبیب السیر جزو2 از چ قدیم تهران ج 1 ص 89). صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: پوران دخت ، دختر پرویز بود از دختر قیصر مادر شیرویه و خشب الصلیب که ترسایان دار مسیحا خوانند بروم بازفرستاد، بجاثلیقان و خویشان ، و اندر پیروز نامه گوید دختر نوشیروان بود نام او هجیر، و روایت پیشین حقیقت تر است . پیرهنی وشی سبز داشت و شلوار آسمان گون و تاج همچنان .بر تخت نشسته ، تبرزینی در دست . (مجمل التواریخ والقصص ص 37). و باز گوید: پادشاهی بوران دخت پرویز، یکسال و چهار ماه بود، و روزگار قوت اسلام بود و سپاه همیفرستاد بحرب عرب و همان مدت بمداین بمرد. (مجمل التواریخ ص 82). و در جدول شرح کسروی گوید، پادشاهی بوران دخت پرویز یکسال و چند روز بود. (مجمل التواریخ ص 88)و هم گوید: اندر عهد بوران دخت پیغامبر علیه السلام گذشته بود و ابوبکر صدیق بخلیفتی نشسته و آخر عهدش بود، چون سه ماه از ملک بوران بگذشت خلافت بعمر خطاب رضی اﷲ عنه رسید. و سپهبد رستم بود که بحرب قادسیه کشته شد و فرخ زاد برادرش و مهران و بهمن جادو و جابان وبسیاری دیگر اندر این مدت از پادشاه نشاندن نپرداختند. (مجمل التواریخ ص 97). و نیز گوید: خالد، انبار بصلح بگشاد و سوی مرزبانان و سپهبدان کس فرستاد بمداین بدعوت اسلام و اندر آن وقت بوران دخت را همی نشاندندپس ایشان بهمن جادویه را پذیره فرستادند و خالد ایشان را هزیمت کرد. (مجمل التواریخ والقصص ص 269). و دخمه ٔ او را به مدائن گفته است . (مجمل التواریخ ص 464). کریستنسن گوید: خسرو سوم پسر کواذ برادرزاده ٔ خسروپرویز بود. در قسمت شرقی کشور او را بسلطنت سلام دادند ولی فرمانفرمای خراسان او را بقتل آورد و در تیسفون دیهیم شاهی را بر سر بوران دختر خسرو پرویز نهادند و او در مقابل خدمت شایسته ای که پوس فرخ بخانواده ٔسلطنتی کرده بود مقام وزارت را به او سپرد و پس از عقد مصالحه ٔ قطعی با دولت روم جهان را وداع گفت . مدت پادشاهی او تقریباً یکسال و چهار ماه بود. ایرانیان پیش از آنکه گفتگوی مصالحه ٔ اخیر با دولت روم بجائی برسد خاج مقدس را که در عهد خسرو پرویز از بیت المقدس آورده بودند رد کردند. تاریخ جشن بزرگی که باین مناسبت در بیت المقدس گرفته شده سال 629 م . است . (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 355).
ترجمه مقاله