پیه گرفتن
لغتنامه دهخدا
پیه گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پیه آوردن . پیه گرداگرد آن برآمدن . || کنایه از نابینا شدن ، چه پیه چشم موجب نابینائی است ، گویند: چشمت پیه آورده است یعنی نمی توانی دید. (آنندراج ) :
پیه گرفته است چشم جوهریان را
ورنه چون من گوهری نبود بمعدن .
و نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 354 شود.
پیه گرفته است چشم جوهریان را
ورنه چون من گوهری نبود بمعدن .
طالب آملی .
و نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 354 شود.