چگامه
لغتنامه دهخدا
چگامه . [ چ َ م َ / م ِ ] (اِ) قصیده ٔ شعر باشد. (فرهنگ اسدی ). سرواد و چغامه و چکامه . (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیه ٔ ص 107) قصیده ٔ شعر را گویند. (برهان ). قصیده را گویند و آن را چغامه نیز خوانند. (جهانگیری ). قصیده که آن را چغامه نیز گویند. (رشیدی ). همان چغامه و چامه است که قصیده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ).قصیده و چکامه و چغامه . (ناظم الاطباء) :
چوگردد آگه خواجه زحال نامه ٔ من
به شهریار رساند سبک چگامه ٔ من .
بدین حال افزون بود کرد نامه
که معینش در بود و لفظش چگامه .
همه پوچ و همه خام و همه سست
معانی از چگامه تا بساوند.
رجوع به چامه و چغامه و چکامه و سرواد و قصیده شود.
چوگردد آگه خواجه زحال نامه ٔ من
به شهریار رساند سبک چگامه ٔ من .
ابوالمثل (از فرهنگ اسدی ).
بدین حال افزون بود کرد نامه
که معینش در بود و لفظش چگامه .
ابو المثل (از فرهنگ اسدی ).
همه پوچ و همه خام و همه سست
معانی از چگامه تا بساوند.
لبیبی (از جهانگیری ).
رجوع به چامه و چغامه و چکامه و سرواد و قصیده شود.