ترجمه مقاله

کرته

لغت‌نامه دهخدا

کرته . [ ک ُ ت َ / ت ِ] (اِ) به معنی پیراهن و معرب آن قرطه است و به عربی قمیص گویند. (برهان ). پیراهن و این فارسی ماوراءالنهر است . قرطق و قرطه معرب آن است . (از آنندراج ) . جامه ای که زیر جامه ها پوشند. قبای یک لا. بغلطاق . قبا. کرتک . پیرهن . (یادداشت مؤلف ) :
همه دامن کرته بدرید چاک
بر آن خستگیهاش بربست پاک .

فردوسی .


چو چین کرته بهم برشکسته جعد گشن
چو حلقه های زره برزده دو زلف سیاه .

فرخی .


زده دامن کرته چاک از برون
گشاده بر او سینه ٔ سیمگون .

اسدی (گرشاسبنامه ).


یکی کرته هر یک بپوشید تنگ
همه چشمه چشمه به نقش و به رنگ .

اسدی (گرشاسبنامه ).


همه ساخته میزر از پرنیان
ز دیبا یکی کرته اندر میان .

اسدی (گرشاسبنامه ).


همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن .

ناصرخسرو.


همان شخ کش حریرین بودکرته
همی از خز بربندد ازاری .

ناصرخسرو.


کرته ٔ فستقی بدرد چرخ
تا به مرغ نواگر اندازد.

خاقانی .


کرته ٔ فستقی فلک چاک زند چو فندقش
هر سر ده قواره را زهره کند به ساحری .

خاقانی .


کرته بر قد غزالان چو قبا بشکافید
چشم از چشم گوزنان چو شمر بگشایید.

خاقانی .


دست به تیغ و تیر آوردند و از خون کرته ٔ سرخ در سر عذیره ٔ قلعه کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 344). هیکل زمین جوشن یخ از بر کشید و کرته ٔ سبز نبات درپوشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 332). آخر این عقلم از تنم روزی چندی (کذا!) می برود و دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم درست نماند، بی سر و سامان شوم . (کتاب المعارف ).
خنک کسی که ازین بوی کرته ٔ یوسف
دلش چو دیده ٔ یعقوب خسته واشد زود.

مولوی .


|| جامه و قبای یک تهی و نیم تنه را نیز گویند که عربان سربال خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نیم تنه . (آنندراج ). نیم تنه ای باشد کوتاه که درپوشند. (اوبهی ) :
ز مستی بازکرده بند کرته
ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش .

سنائی .


- کرته ٔ بی آستین ؛ شَوذَر. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله