ترجمه مقاله

کلنگ

لغت‌نامه دهخدا

کلنگ . [ ک ُ ل َ ] (اِ) پرنده ای است کبودرنگ و درازگردن بزرگتر از لک لک که او را شکار کنند و خورند و پرهای زیر دم او را بر سر زنند. (برهان ). مرغی است بلندپرواز مانند غاز و غالباً بر لب آبها نشینند و بر هوا یک دسته ٔ آن به ترتیب و قطار و نظام پرواز کند. (آنندراج ). کلنگ پرنده ٔ کبودرنگ و بزرگتر از لک لک و مأکول . (از ناظم الاطباء). در پهلوی ، کلنگ و در کردی ، کولینک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). پرنده ای است عظیم الجثه از راسته ٔ درازپایان که جزو پرندگان مهاجر محسوب است . این پرنده دارای منقاری قوی و نوک تیز و بالهای وسیع است و بالای سرش برهنه و بدون پر می باشد. در حدود 12 گونه از این پرنده شناخته شده که در سراسر گیتی منتشرند. کلنگ در نقاط مردابی و معتدل می زید و در موقع مهاجرت دسته هایی بشکل V می سازد و معمولاً در موقع سرما به طرف جنوب مهاجرت می کنند. پرهای برخی از کلنگ ها خاکستری و بعضی تیره تر و برخی در ناحیه ٔ گردن خاکستری مخلوط با قهوه ای است . بعضی در قسمت بالها دارای پرهای سیاه رنگ هستند در حالی که منقار و پرهای گونه ای از آنها کاملاً سفید است . بلندی این پرنده به یک متر و گاهی به یک متر و نیم می رسد. غرنوق . غرنیق . غرانق . کرکی . قلنگ . قرنگ . قلنگه . غار قلنگ . توضیح اینکه دربرخی مآخذ غم خورک (حواصیل ) را که نام علمیش هرون می باشد و به ترکی «درنا» گفته می شود کلنگ ذکر کرده اند و بهمین علت در مآخذ مختلف در تعریف های مربوط به غم خورک (درنا) و کلنگ تفاوت وجود دارد. (از فرهنگ فارسی معین ). رَهو. خبرجل . غرنوق . غرنیق . غرنوق . (منتهی الارب ). کرکی . (نصاب الصبیان ) :
کلنگ اند شاهان و من چون عقاب
و یا خاک و من همچو دریای آب .

فردوسی .


چو بگذشت از تیره شب یک زمان
خروش کلنگ آمد از آسمان .

فردوسی .


کنون ز آسمان خاست بانگ کلنگ
دل ما چرا کردی از آب تنگ .

فردوسی .


دشمن تو ز تو چنان ترسد
که ز باز شکاردوست کلنگ .

فرخی .


به باد حمله بهم برزنی مصاف عدو
چنانکه باز بهم برزند صفوف کلنگ .

فرخی .


تا گریزنده بود سال و مه از شیر گوزن
تاجدائی طلبد روز و شب از باز، کلنگ ...

فرخی .


بط و کلنگ و مردارخوار و بوتیمار و هر مرغی سطبر و او راست ماکیان وگنجشک و دراج . (التفهیم ص 378).
شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.

عنصری .


وقت سحرگه کلنگ تعبیه ای ساخته ست
وز لب دریای هند تا خزران تاخته ست .

منوچهری .


شبگیر کلنگ را خروشان بینی
در دست عبیر و نافه ٔ مشک به چنگ .

منوچهری .


چون نهنگان اندرآب و چون پلنگان در جبال
چون کلنگان در هوا و همچو طاوسان به کوی .

منوچهری .


جغد که با باز و با کلنگ بکوشد
بشکندش پر و مرز گردد لت لت .

عسجدی .


دگر دید مرغی به تن خوب رنگ
بزرگیش هم بر نهاد کلنگ .

اسدی .


اندر هوا قطار خروشان کلنگ بین
چون بر طریق تنگ یکی گشن کاروان .

قطران .


چون بیاشفت بر کلنگ در ابر
گم شود راه بر پرنده کلنگ .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 238).


از بی گنهان بدل مکش کینه
همچون ز کلنگ بی گنه طغرل .

ناصرخسرو.


چرا به بانگ و خروش و فغان بی معنی
کلنگ نیست سبکسار و ما سبکساریم .

ناصرخسرو.


عامیان صف کشند همچو کلنگ
لیک ز ایشان چو باز ناید جنگ .

سنایی .


شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق
وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را.

سنایی (دیوان چ مدرس رضوی ص 189).


چون کبوتر نشوم بهره ٔ کس بهر شکم
گردن افراشته زانم ز همالان چو کلنگ .

سنائی .


بدخواه تست مردم و چون مردم از قیاس
از پیل تا به پشه و از صعوه تاکلنگ .

سوزنی .


از تربیت نمودن تو مهتر کریم
روباه شیر گردد و صعوه شود کلنگ .

سوزنی .


نمرود برگذشت به پرواز کرکسان
ز آنجا که پیش از آن نپرد کرکس و کلنگ .

سوزنی .


- کلنگ دل ؛ ترسنده . اشتردل . بزدل . مرغ دل . گاودل . گاوزهره . آهو دل . کبک زهره . (امثال و حکم چ 2 ص 1231) :
شهان کلنگ دلانند و شاه بازدل است
به جنگ باز نیاید به هیچگونه کلنگ .

فرخی .


- امثال :
خولی به کفم به که کلنگی به هوا ، نظیر: سرکه ٔ نقد به از حلوای نسیه . (امثال و حکم چ 2 ص 1201). و رجوع به مثل قبل شود.
|| خروس بزرگ را نیز گفته اند. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلنگی شود.
ترجمه مقاله