ترجمه مقاله

کلیچه

لغت‌نامه دهخدا

کلیچه . [ ک ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) مطلق قرص (نان ) (فرهنگ فارسی معین ). قرص . قرصه . (دهار). قرص . (مقدمة الادب زمخشری ) (نصاب ) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صدکلیچه سبال تو شوله روب نرفت .

عماره .


نگه کن که در پیشت آب است و چاه
کلیچه میفکن که نرسی به ماه .

اسدی .


نه گندم دارم از بهر کلیچه
نه ارزن دارم از بهر لعیه .

سوزنی .


قفول باز بگردیدن و افول غروب
چنانکه قرص کلیچه ، سمید نان سپید.

؟ (از نصاب ).


یک کلیچه یافت آن سگ در رهی
ماه دید از سوی دیگر ناگهی .

عطار.


آن کلیچه جست بسیاری نیافت
بار دیگر رفت و سوی مه شتافت .

عطار.


نه کلیچه دست میدادش نه ماه
از سر ره می شدی تا پای راه .

عطار.


سگ کلیچه کوفتی در زیر پا
تخمه بودی گرگ صحرا از نوا.

مولوی .


|| نان کوچک روغنی باشد. (برهان ) (آنندراج ). قرص نان روغنی کوچک . (ناظم الاطباء). نان کوچک مدور از آرد گندم یا آرد برنج و روغن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این چه قومند که کلیچه و حلوا و طعامی خوش می خورند. (اسرار التوحید).
در باطنم کلیچه همی گردد
تا گندم کلیچه کنی ظاهر.

سوزنی .


عیدیم گندم کلیچه فرست
تا رهی دانه های در شمرد.

سوزنی


اندرکف او کلیچه گفتی بدر است
ماننده ٔ ماهی است درافشان از میغ.

(سندبادنامه ص 208).


آورد سبک طعام در پیش
حلوا و کلیچه از عدد بیش .

نظامی .


بگشاد سلام سفره ٔ خویش
حلوا و کلیچه ریخت در پیش .

نظامی .


وز کلیچه هزار جنس غریب
پرورش یافته به روغن و طیب .

نظامی .


وان خط خورد زیره ٔ کرمان غباروار
بر عارض کلیچه چه در خور نوشته اند.

بسحاق اطعمه .


- کلیچه قندی ؛ نوعی از نان قندی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیج و کلیجه شود.
|| نان کماچ کوچک .(ناظم الاطباء). || کنایه از قرص آفتاب و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (از برهان ) (از آنندراج ). قرص آفتاب . (ناظم الاطباء) :
مثال بنده وان ِ تو نگارا
کلیچه ٔ آفتاب و برگ ور تاج .

منجیک .


شبانگه به نانیت نارد بیاد
کلیچه به گردون دهد بامداد.

نظامی .


و رجوع به گلیچه شود.
|| کنایه از قرص ماه و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (از برهان ) (از آنندراج ). قرص ماه . (ناظم الاطباء).
- کلیچه ٔ خیمه ؛ تخته ٔ گرد میان سوراخی که بر سر ستون خیمه محکم کنند و چادر را به روی آن اندازند. (ناظم الاطباء).
- کلیچه ٔ سیم ؛کنایه از ماه شب چهاردهم . (برهان ) (آنندراج ). ماه شب چهاردهم . (ناظم الاطباء). بدر :
گر چرخ را کلیچه ٔ سیم است و قرص زر
گو باش چشم گرسنه چندین چه مانده ای .

خاقانی .


قرصه ٔ او کلیچه ٔ سیم است
عقربش صیرفی نمی شاید.

خاقانی .


|| جامه ای را نیز گویند که آن را مانند سوزنی آجیده کرده باشند. (برهان ) (آنندراج ). کلیجه . جامه ٔ پنبه دار آجیده کرده . (ناظم الاطباء). کلیجه . جامه ٔ پنبه دار که با سوزن آجیده کرده باشند. (فرهنگ فارسی معین ). جامه ٔ سوزنی یعنی آجیده . (فرهنگ رشیدی ) :
من ترا پیرهندم و زیباست
کهن من ، کلیچه مانده ٔ من .

سوزنی (از فرهنگ رشیدی ج 2 ص 1185).


و رجوع به کلیجه شود. || آجیده را هم گفته اند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ نیم آستین که بر روی قبا پوشند.(ناظم الاطباء). و رجوع به کلیجه شود. || (در زانو) داغصه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به داغصه شود.
ترجمه مقاله