ترجمه مقاله

کهن جامه

لغت‌نامه دهخدا

کهن جامه . [ ک ُ هََ / هَُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ کهنه در بر دارد.آنکه جامه اش کهنه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لباسی مندرس برتن دارد. ژنده پوش :
کهن جامه اندر صف آخرین
به غرش درآمد چو شیر عرین .

سعدی (بوستان ).


فقیهی کهن جامه ای تنگدست
در ایوان قاضی به صف برنشست .

سعدی (بوستان ).


|| کهن جامه ؛ (اِ مرکب ) جامه ٔ کهنه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامه ٔ ژنده ومندرس :
که چون عاریت برکنند از سرش
بماند کهن جامه اندر برش .

سعدی (بوستان ).


کهن جامه ٔ خویش پیراستن
به از جامه ٔ عاریت خواستن .

سعدی (گلستان ).


ترجمه مقاله