ترجمه مقاله

گرد

لغت‌نامه دهخدا

گرد. [ گ ِ ] (اِ) دور و حوالی . اطراف . (از برهان ). گرد و فراهم ودور چیزی . (آنندراج ). پیرامون . پیرامن :
زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار
نگر نگردی از گرد او که گرم آیی .

شهید.


تا کی دوم از گرد درِ تو
کاندر تو نمی بینم چربو.

شهید.


ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک .

رودکی .


گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی
تا خلق جهان را بفکندی به خلالوش .

رودکی .


گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان .

بوشکور.


کردم روان و دل را بر جان او نگهبان
همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان .

دقیقی .


از گرد وی [ شهر گور ] باره ای محکم است . (حدود العالم ). و دیوار به گرد این همه درکشیده به یک باره و همه رباطها و دهها از اندرون این دیوار. (حدودالعالم ).
چون ملک الهند است آن دیدگانش
گردش بر خادم هندو دو دست .

خسروی .


همه عشق وی انجمن گرد من
همه نیکویی گرد وی انجمن .

شاکر بخاری .


کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی .

خفاف .


برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خارزنی گرد بیابان .

خجسته .


فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.

کسایی .


به گرد جهان چار سالار من
که هستند بر جان نگهدار من .

فردوسی .


گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری .

لبیبی .


تا نرگس شکفته نماید ترا به چشم
چون شش ستاره گرد مه و مه از آسمان .

فرخی .


تا توانی شهریارا روز امروزین مکن
جز به گرد خم خرامش جز به گرددن دنه .

منوچهری .


چون سواران سپه را بهم آورده بود
گرد لشکر صدوشش میل سراپرده بود.

منوچهری .


عسجدی نام او تو نیز مبر
چه کنی خیره گرد او لک و پک .

عسجدی .


هرکه خواهد که زنش پارسا ماند، گرد زنان دیگران نگردد. (تاریخ بیهقی ). این گروهی مرد که گرد وی [ مسعود ] درآمده اند. (تاریخ بیهقی ).
ز گردت مکن دور مردان مرد
که باشند از ایشان حصار نبرد.

اسدی .


ای شده مشغول به ناکردنی
گرد جهان بیهده تا کی دنی .

ناصرخسرو.


و این تعویذ که من به شاه دهم بخواندو آنجا فروآید خطی گرد بر گرد خویش کشد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ خطی سعید نفیسی ). و آن را خانه ٔ خودم نهادم تا گرد آن خانه طواف کنی . (قصص الانبیاء ص 23). پانزده هزار مرد قصد مدینه کردند و گرد مدینه را فروگرفتند. (قصص الانبیاء ص 221).
آنکه شد یکبار زهرآلوداز سوراخ مار
بار دیگر گرد آن سوراخ کی آرد گذر.

امیرمعزی .


چند پوئی به گرد عالم چند
چند کوبی طریق پویایی .

عمعق .


آتش سنان نیزه ٔ چون گردنای اوست
دشمن چو مرغ گردان بر گرد گردنا.

سوزنی .


نواری پیسه بر گرد کمربسته ست و می لافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زُنارَم .

سوزنی .


تیر به آن پایه از او درگذشت
رخش به آن پویه به گردش نگشت .

نظامی .


همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی برنشست او، برنشستند.

نظامی .


تو دست به جان من فرابرده
من گرد جهان ترا همی جویم .

عطار.


احاطة الخاتم بالاصبع، گرد در گرفتند. (نفثة المصدور).
او همی گرداندم بر گرد سر
نی به زیر آرام دارم نی ز بر.

مولوی .


چون بر این عذر اعتمادی میکنی
گرد مار و اژدها برمی تنی .

مولوی .


- گرد (به گرد) سر کسی رفتن . رجوع به ترکیب «گرد سر کسی گردیدن (گشتن )» شود :
می روم گرد سرت گربشنوی از من تمام
نیمه ٔ حرف مرا بشنو که خاطرخواه توست .

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


گفتی نمی رود ز سر کوی او وحید
غوغا مکن به گرد سرت چون نمی رود.

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


- گرد سر کسی گردیدن (گشتن ) ؛ صدقه وقربان شدن . (آنندراج ). فدای او شدن . قربان و صدقه ٔ او رفتن . گرد سر کسی رفتن . دور کسی گردیدن :
چه می آری به گردش هر نفس آن چشم شهلا را
محرک نیست حاجت گرد سر گردیدن ما را.

صائب (از آنندراج ).


- گرد کسی بودن ؛ شیفته ٔ او، فدایی او و برخی او بودن :
داد چشمش یک دو سیب عشوه ای تا به شوم
گرد بیماری که مردم را طبیبی میکند.

ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).


گرد آن طفل نوآموزم که در مشق جفا
تیر را بر سینه ام غیرمکرر میزند.

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


|| (ص ) پهلوی گرد و نیز پهلوی «گرت » (مدور) ارمنی عاریتی و دخیلی «گرتک » (گرده نان ) ظاهراً از «گیرتک » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مستدیر. چرخی :
بلند قد تو سرو است گرد روی تو ماه
نه سرو باغ چنان و نه ماه چرخ چنین .

فرخی .


دراز و گرد و آگنده دو بازو
درخت دلربایی گشته هر دو.

(ویس و رامین ).


زآنکه سنگ گرد را هرچند چون لؤلؤ بود
گرش نشناسی تو بشناسدش مرد لؤلوی .

ناصرخسرو.


|| (اِ) خرگاه . || پارسی باستان احتمالاً «کرتا» ، پهلوی «کرت » (قیاس شود با داراب کرت ). رجوع به کتاب اساس اشتقاق فارسی شود. اسّتی گراد، گرائیت .(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شهر و مدینه ، همچو داراب گرد و سیاوش گرد که مراد از آن شهر داراب و شهر سیاوش است . (برهان ) :
چو دیوار شهر اندر آورد گرد
ورا نام کردند داراب گرد.

فردوسی .


ز ختلان و ازترمذ و ویسه گرد
ز هر سو سپاه اندرآورد گرد.

فردوسی .


پس عضدالدوله بیرون از شهر جایی ساخت برای سپاهیان و آن را گرد فناخسرو نام نهاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 132). و امروز در اماکن ذیل بصورت مزید مؤخر مکانی باقی مانده است : دشت گرد، لاشگرد، لاسگرد، بروگرد، سوسن گرد، مهریگرد، خسروگرد،دارابگرد، سیاوش گرد، فیروزگرد و شاپورگرد.
ترجمه مقاله