گرینده
لغتنامه دهخدا
گرینده . [ گ ِ ی َ دَ / دِ ] (نف ) اشکریز.آنکه از دیده اشک ریزد. آنکه گریه کند :
بختم آوخ که طفل گرینده است
که به هر لحظه روش می بشود.
چو از چشم گرینده ٔ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده
گرینده چو ابر نوبهارم دیده .
و رجوع به گریه شود.
بختم آوخ که طفل گرینده است
که به هر لحظه روش می بشود.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 169).
چو از چشم گرینده ٔ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
نظامی .
ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده
گرینده چو ابر نوبهارم دیده .
سعدی (رباعیات ).
و رجوع به گریه شود.