ترجمه مقاله

یار

لغت‌نامه دهخدا

یار. (اِخ ) نواب منورالدولة احمدیارخان بهادر ممتاز جنگ اورنگ آبادی که والدش نواب شجاع الدولة بهادر دلخان از حضور نواب ناصر جنگ شهید منصب هفت هزاری داشت و نواب آصفجاه ثانی احمدیارخان را به خطاب منورالدوله و منصب پنجهزاری برداشت . طبعش باشعر و شعراء اردو و فارسی یار بود و مشق سخن از میرغلام علی آزاد بلگرامی مینمود. در شجاعت و سخاوت و خلق و مروت علم شهرت میافراشت و در سنه ٔ ثلث و ثمانین ومأئه و الف قدم بجاده ٔ عدم گذاشت از اوست :
گفتیم در خیال رخت رفت خواب ما
آیینه دید آن بت حاضر جواب ما.

#


چو می بینم که جام می بکف دلدار می آید
به لب از توبه های خویشم استغفار می آید.
به رنگ قلقل می تازه میسازد دماغم را
چو آن مینا دهن در لکنت گفتار می آید.

#


ای مغان باده را به جام کنید
کار هوش مرا تمام کنید.

#


سگش از راه وفا از پی ما می آید
سگ اوئیم که از راه وفا می آید.

(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 611).


ترجمه مقاله