ترجمه مقاله

آبکار

لغت‌نامه دهخدا

آبکار. (ص مرکب ) سقاء. آبکش :
در تتق بارگهش گاه بار
مائده کش عیسی و خضر آبکار.

امیرخسرو.


ابر را گفتم که چندین دور امساکت ببود
گفت کزبهر رکاب شه بدم در انتظار
کآن زمان کآید شه عالم بدارالملک خویش
گوهر خود را کنم در راه میمونش نثار
تا درافشانی من در شهر هر کو بنگرد
دست شه خواند مرا باری نه ابر آبکار.

امیرخسرو.


|| آبیار کشت و زرع . || شرابخوار. و رجوع به کارآب شود. || آنکه فلزات را آب دهد. || میفروش . باده فروش . شیره کش :
بانگ آمد از قنینه کآباد بر خرابی
هان آبکار عشرت گر مرد کار آبی .

خاقانی .


|| (اِ مرکب ) کاریزکنی . تنقیه ٔ قنات . لای روبی . لاروبی :
دربن چاه بلا افتاده هم بر آب کار
هرکه در کوی تو یک بار از سر جاه آمده .

اثیر اخسیکتی .


ترجمه مقاله