آبکلغتنامه دهخداآبک . [ ب َ ] (اِ مرکب ) جیوه . سیماب .آبَق . زیبق ، باصطلاح کیمیاگران . (تحفه ) : مِس ّ وجود من شود از می بسان زرگویی که می چو آبک از اجزای کیمیاست .خجسته .