ترجمه مقاله

آرمان

لغت‌نامه دهخدا

آرمان . (اِ) حسرت . لهف . دریغ. اندوه . (مجمل اللغة). اَرمان .
- آرمان خوردن ؛ حسرت بردن .
|| آرزو. اَمَل :
هر حوائج را که بودش آرمان
راست کردی میر شهری رایگان .

مولوی .


از فراقت روز و شب عشاق را هست الامان
هرکه دیدار تو بیند نیستش هیچ آرمان .

خواجوی کرمانی .


|| امید. رجاء :
نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو
نه ارمان آن کِم تو دل نگسلانی .

منوچهری .



- امثال :
بخورد و بمرد به از آرمان بگور .
کرده پشیمان نکرده آرمان .
ترجمه مقاله