ترجمه مقاله

آشیان

لغت‌نامه دهخدا

آشیان . (اِ) آشیانه . خانه ٔ مرغ . لانه ٔ مرغ . مأوای طیر. آموت . کابک . کابوک . پدواز. تکند. عش ّ. وکر.وکنه . اُکنه . وقنه . موکن . فراش . موکنه :
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته برو سبز مرغ سترگ .

فردوسی .


در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند
کاندر فضای ربع زمین دانه میخورند.

ناصرخسرو.


از شمس دین چه آید جز افتخار دین
لابد که باز باز پراندز آشیان .

سوزنی


از صدهزار طفل که مویش چو زر بود
سیمرغ زال را بسوی آشیان برد.

عمادی شهریاری .


مرغ دل از آشیانی دیگر است
عقل و جان را سوی او آهنگ نیست .

عطار.


مرغ را پر می برد تا آشیان
پرّ مردم همت است ای مردمان .

مولوی .


کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بَرَدش تا بسوی دانه و دام .

سعدی .


باز کز آشیان برون نپرد
بر شکاری ظفر کجا یابد؟

ابن یمین .


ای خسرو خسرونشان کردی جهان را آنچنان
کز آمنی باز آشیان سازد کبوتر مستقر.

ابن یمین .


اگرچه ساعد شاهان بود نشیمن باز
ولی بکام دل باز آشیان باشد.

ابن یمین .


|| لانه ٔ زنبور.
- مُنج آشیان ؛ زنبورخانه .
|| سوراخ مار :
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مار را آرد برون از آشیان .

خفاف .


|| لانه ٔ موش . || طبقه . مرتبه . آشکوب . || مجازاً، خانه :
چون خانه ٔ بیگانه آشیان شد
خو کرد در این بند زاولانه .

ناصرخسرو.


جنت آشیان و خلدآشیان تعبیری است که باحترام پیش از نام ِ درگذشته آرند.
- مثل آشیان عقاب ؛ سخت رفیع (خانه و جز آن ).
ترجمه مقاله