ترجمه مقاله

آلودن

لغت‌نامه دهخدا

آلودن . [ دَ ] (مص ) مالیدن یا مالیده شدن چیزی به چیزی چنانکه اثری از آن در دوّمین بماند اعم ّ از نیک و بد و خشک و تر، چون آب و خاک و خون و اشک و مشک و زهر و قیر و خوی و پلیدی و جز آن . واین فعل لازم و متعدّی آید. تلویث . ملوث کردن . بطغ. بَدغ . تمریخ . تلطیخ . لطخ . تلطخ . تَمضخ . تضمیخ . تمشیغ. لوث . (دهار). چرکین کردن . آلوده کردن :
شکسته شود چرخ و گردونها
درفشان بیالاید از خونها.

فردوسی .


بدو گفت هرمز که بر پای زهر
میالای زهر ای بداندیش دهر.

فردوسی .


هر آنگه که تو تشنه گشتی بخون
بیالودی این خنجر آبگون .

فردوسی .


یکی داستان زد پس از مرگ اوی
بخون دو دیده بیالود روی .

فردوسی .


بدان برتری نام یزدانْش را
بخواند و بیالود مژگانْش را.

فردوسی .


کسی کو بپرهیزد از بدکنش
نیالاید اندر بدیها تنش .

فردوسی .


سپه بود چندانکه گفتی سپهر
ز گردش بقیر اندر آلود چهر.

فردوسی .


تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب بگلگونه بیالودش رخسار.

مخلدی .


همه میران جهاندیده کز او یاد کنند
خاک بوسند و بیالایند از خاک جباه .

فرخی .


نباشد خوب اگر زآن پس که شستم دل به آب حق
که جان روشنم هرگز بناحقی بیالاید.

ناصرخسرو.


جانْت بیالود به آثار جهل
قصدبه بر کردن آثار کن .

ناصرخسرو.


آزاده ٔ کریم بیالاید از لئیم
چون دامن قبات نپوشانی از لاَّم .

ناصرخسرو.


با مردم نفایه مکن صحبت
زیرا که از نفایه بیالائی .

ناصرخسرو.


از قرین بد حذر بایدْت کرد
کز قرین بد بیالاید قرین
زر ندیدستی که بی قیمت شود
چون بیندائیش با چیزی مسین .

ناصرخسرو.


بخون ای برادر میالای دست
که بالای دست تو هم دست هست .

ناصرخسرو (از تاریخ گزیده ).


قطره ای آب خاک را ندهند
تا بخون روی گل نیالایند.

مسعودسعد.


تو بحرص و حسد میالایَش
بخصال حمیده آرایَش .

سنائی .


نعمت آلوده بیش نیست جهان
دامن همتت بدو مالای .

انوری .


ز طاعت تا کمر بسته ست در دیوان تو خامه
چو حرز بازوی عصمت نیالوده ست طغیانش .

سیف اسفرنگ .


ندیدستی که گاوی در علفزار
بیالاید همه گاوان ده را؟

سعدی .


اغلب تهیدستان دامن عصمت بمعصیت آلایند و گرسنگان نان ربایند. (گلستان ).
و مصدردوم آن آلایش است ؛ آلودم . بیالای .
ترجمه مقاله