ترجمه مقاله

آلیزنده

لغت‌نامه دهخدا

آلیزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه آلیزد از ستور. جفته انداز. جفتک زن :
چو آلیزنده شددر مرغزاری
نباشد بر دلش از بار باری .

ابوشکور.


قموص ؛ خر آلیزنده . (السامی فی الاسامی ). توسن . بدخو. لگدزن . جهنده (اسب و استر).
ترجمه مقاله