ترجمه مقاله

آمیزنده

لغت‌نامه دهخدا

آمیزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه آمیزد. || خلط. خالط. لابک . خوش معاشرت . خواهان معاشرت . آمیزگار : و مردمانیند [ خلخیان ] بمردم نزدیک و خوش خو و آمیزنده . (حدودالعالم ). ولوالح شهری است خرّم ... با آب روان و مردمان آمیزنده . (حدودالعالم ). و [ چگلیان ] مردمانی نیک طبعند و آمیزنده و مهربان . (حدودالعالم ). دینور، شهره ژور، شهرهائی اند انبوه و بسیارنعمت و مردمانی آمیزنده . (حدودالعالم ). و آمیزنده ترین مردمان اند [ اهل خراسان ] اندرین ناحیت [ ناحیت سودان ] . (حدودالعالم ). سغد، ناحیتی است ... با آبهای روان ... و مردمانی مهماندار و آمیزنده . (حدودالعالم ).
ترجمه مقاله