آن زمان
لغتنامه دهخدا
آن زمان . [ زَ ] (ق مرکب ) آنگاه . در آن وقت :
بگستهم گفت آن زمان شهریار
که تنگ اندرآمد مرا روزگار.
به بستند بندی بر آئین خویش
بدانسان که بود آن زمان دین و کیش .
|| بَعد. پس . سپس .
بگستهم گفت آن زمان شهریار
که تنگ اندرآمد مرا روزگار.
فردوسی .
به بستند بندی بر آئین خویش
بدانسان که بود آن زمان دین و کیش .
فردوسی .
|| بَعد. پس . سپس .