ترجمه مقاله

آهستگی

لغت‌نامه دهخدا

آهستگی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) بطوء. آهسته کاری . دیرجنبی . کیار. کندی . سستی . اِتّآد :
همی دیر شد سوده آن بستگی
سبک شد دل بسته زآهستگی .

فردوسی .


مگر میرفت استاد مهینه
خری میبرد بارش آبگینه
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
چه دارم ، گفت دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم .

عطار.


|| درنگ . تأنی . انات . اون . هون . (دهار). مقابل تیزی و شتاب و عجله : تهور و تیزی کرد و پیش آن لشکر بازشد و هرچه محمدبن هرون آهستگی فرمود تعجیل کرد. (تاریخ طبرستان ). || رفق . ملایمت . مدارات . آرامی . نرمی . مساهله . مهل . مقابل خرق و خشونت :
ستون بزرگیست آهستگی
همان بخشش و داد و شایستگی .

فردوسی .


بود رسم و آئین مرد دلیر
که آرد به آهستگی شیر زیر.

فردوسی .


جم اندیشه از دل فراموش کرد
سه جام می از پیش نان نوش کرد
ز دادار پس یاد کردن گرفت
به آهستگی رای خوردن گرفت .

فردوسی .


خجسته بر و بوم پیوستگی
به آهستگی هم بشایستگی .

فردوسی .


بیمار کجا گردد از قوت او ساقط
دانی که بیک ساعت کارش نشود کاری
... آهستگیی باید آنجا و مدارائی
صد گونه عمل کردن صد گونه پرستاری .

منوچهری .


بلکه فواید آن را به آهستگی در طبع جای دهد. (کلیله و دمنه ). || رزانت . (زمخشری ). سکینه . هون . (ادیب نطنزی ) :
پس پرده ٔ قیصر [ بزمان لهراسب ] آن روزگار
سه دختر بد اندر جهان نامدار
ببالا ودیدار و آهستگی
به رای و بشرم و بشایستگی .

فردوسی .


ز هرمز همی بینم آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی .

فردوسی .


دگر گفت کز ما چه نیکوتر است
که بر دانش بخردان افسر است
چنین داد پاسخ که آهستگی
کریمی ّ و رادی ّ و شایستگی .

فردوسی .


بگنج و بزرگی ّ و شایستگی
به آهستگی هم ببایستگی
نه بینی بمانند او در زمان ...

فردوسی .


از او جز بزرگی ّ وآهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی
نگه کرد بیدار و چیزی ندید...

فردوسی .


|| حلم . بردباری :
بیابی ز من شرم و آهستگی
اگر شرمگن مرد و آهسته ای .

ناصرخسرو.


پیر پرآهستگی ّ و حلم بُوَد
تو همه پر مکر و زرق و پرحیلی .

ناصرخسرو.


بعقل ار نه آهستگی کردمی
بگفتار خصمش بیازردمی .

سعدی .


ترجمه مقاله