آهومند
لغتنامه دهخدا
آهومند. [ م َ ] (ص مرکب ) مریض . بیمار. || معیوب . ناقص . آهُمند.
- مغزی آهومند ؛ دماغی مختل . مُخبط :
ز پیری مغزت آهومند گشته ست
ز گیتی روزگارت درگذشته ست .
و رجوع به آهُمند شود.
- مغزی آهومند ؛ دماغی مختل . مُخبط :
ز پیری مغزت آهومند گشته ست
ز گیتی روزگارت درگذشته ست .
(ویس و رامین ).
و رجوع به آهُمند شود.