آون
لغتنامه دهخدا
آون . [ وَ ] (ص ، اِ) مخفف آونگ . نگون . معلق . آویزان . آویخته . دروا.
- آون کردن میوه ؛ به آونگ کردن آن :
همه مردم از دانه خرمن کنند
ز انگور دوشاب و آون کنند.
- آون کردن میوه ؛ به آونگ کردن آن :
همه مردم از دانه خرمن کنند
ز انگور دوشاب و آون کنند.
شمسی (یوسف وزلیخا).