آگفت
لغتنامه دهخدا
آگفت . [ گ َ / گ ِ / گ ُ ] (اِ) آسیب . صدمه . آزار. آفت . رنج . بلا. عاهت . مصیبت . فتنه . فساد :
چون صبح برافکند ردای زربفت
بنشست بصد حیله و برخاست بتفت
گفتم که مرو جز این نگفتم که برفت
دیدم که دمید صبح و آمد آگفت (کذا).
دین ورز ای روی تو آگفت دین
می خور و شادی کن و خرم نشین .
شاها ادبی کن فلک بدخو را
کآگفت رسانید رخ نیکو را
گر گوی غلط رفت بچوگانش زن
ور اسب خطا کرد بمن بخش او را.
برگرفت از ره بهشت آگفت
در پیغمبری ببست و برفت .
باز گفت این سخن سه بارو برفت
بنگر او را که چون گرفت آگفت .
بنالم از غم این روزگار و این آگفت
که هر چه بد سبب شادی و نشاط برفت
سپید شد سر اقبال و سال روی بتافت
زمانه حال بشولیده کرد و بخت بخفت .
و آن را آکفت با کاف تازی و نیز بکسر گاف ضبط کرده اند. در شعر منقول از تاریخ بیهق گاف مضموم و در رباعی رونی و بیت سنائی و مختاری ظاهراً مفتوح آمده است .
- آگفت دیده ؛ مئوف . آفت رسیده .
چون صبح برافکند ردای زربفت
بنشست بصد حیله و برخاست بتفت
گفتم که مرو جز این نگفتم که برفت
دیدم که دمید صبح و آمد آگفت (کذا).
ابوالفرج رونی .
دین ورز ای روی تو آگفت دین
می خور و شادی کن و خرم نشین .
مسعودسعد.
شاها ادبی کن فلک بدخو را
کآگفت رسانید رخ نیکو را
گر گوی غلط رفت بچوگانش زن
ور اسب خطا کرد بمن بخش او را.
معزّی (دیوان ص 799).
برگرفت از ره بهشت آگفت
در پیغمبری ببست و برفت .
مختاری .
باز گفت این سخن سه بارو برفت
بنگر او را که چون گرفت آگفت .
سنائی .
بنالم از غم این روزگار و این آگفت
که هر چه بد سبب شادی و نشاط برفت
سپید شد سر اقبال و سال روی بتافت
زمانه حال بشولیده کرد و بخت بخفت .
سید ابوطالب (از تاریخ بیهق ).
و آن را آکفت با کاف تازی و نیز بکسر گاف ضبط کرده اند. در شعر منقول از تاریخ بیهق گاف مضموم و در رباعی رونی و بیت سنائی و مختاری ظاهراً مفتوح آمده است .
- آگفت دیده ؛ مئوف . آفت رسیده .