آیس
لغتنامه دهخدا
آیس . [ ی ِ ] (ع ص ) ناامید. نومید. نمید. مأیوس . قانط. قنوط :
بود شخصی عالمی قطبی کریم
اندر آن منزل که آیس شد ندیم .
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست آیس دل مشو.
عسر با یسر است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندر معاش .
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش .
لیک خورشید عنایت تافته ست
آیسان را از کرم دریافته ست .
هم بر آن بو می تنند و میروند
هر دمی راجی ّ و آیس میشوند.
و آن در اصل آئس باشد.
بود شخصی عالمی قطبی کریم
اندر آن منزل که آیس شد ندیم .
مولوی .
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست آیس دل مشو.
مولوی .
عسر با یسر است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندر معاش .
مولوی .
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش .
مولوی .
لیک خورشید عنایت تافته ست
آیسان را از کرم دریافته ست .
مولوی .
هم بر آن بو می تنند و میروند
هر دمی راجی ّ و آیس میشوند.
مولوی .
و آن در اصل آئس باشد.