آیینه
لغتنامه دهخدا
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر یک از قطعات آهنین که مبارزترین پوشیدی :
نماید ز آیینه پوشی سوار
چو آیینه ٔ تیغ در کارزار.
ماه سر منجوق کمانش ز رخ خویش
آیینه ٔ زر بست بر این طاق مقرنس .
و آینه در چهارآینه و چارآینه به همین معنی است .
نماید ز آیینه پوشی سوار
چو آیینه ٔ تیغ در کارزار.
طاهر وحید.
ماه سر منجوق کمانش ز رخ خویش
آیینه ٔ زر بست بر این طاق مقرنس .
بدر چاچی .
و آینه در چهارآینه و چارآینه به همین معنی است .