ترجمه مقاله

ابره

لغت‌نامه دهخدا

ابره . [ اَ رَ / رِ ] (اِ) توی زبرین قبا و کلاه و مانند آن . تای رویین از جامه . رویه . ظهاره . اَفره . رو. رووَه . آوره . خلاف آستر و بطانه :
عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فر
جامه کآنرا ابره از مشک است وزآتش آستر
طرفه باشد مشک پیوسته به آتش سال و ماه
آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر.

عنصری .


نار ماند بیکی سفرگک دیبا
آستر دیبه زرد ابره ٔ آن حمرا
سفره پرمرجان تو بر تو تا بر تا
دل هر مرجان چون لؤلؤک لالا
سر او بسته به پنهان ز درون عمدا
سر ماسورگکی در سر او پیدا.

منوچهری .


پیراهن است گوئی ، دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر.

منوچهری .


باطنت را دین بصحرا آورید از بهر صلح
چون نگه کرد اندر او از ابره به دید آستر.

سنائی .


قدر تو کسوتیست که خیاط قدرتش
بردوخته ست زابره ٔ افلاک آستر.

انوری .


کنند ابره پاکیزه تر زآستر
که این در حجاب است و آن در نظر.

سعدی .


فکند آن گرد بالش زیر پا، شه
که بودش ابره خورشید آستر مه .

هاتفی .


هم بدستوری که باشد ابره فوق آستر
اطلس قدرت بود بالا پرند چرخ زیر.

طالب آملی .


ترجمه مقاله