ترجمه مقاله

ابوالفضل

لغت‌نامه دهخدا

ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) سوری . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود گوید: دو روز مانده از شعبان صاحب دیوان خراسان بوالفضل سوری معز از نشابور دررسید و پیش آمد بخدمت و هزار دینار نشابوری نثار و عقد گوهری سخت گرانمایه پیش امیر نهاد و امیر از باغ محمودی بکوشک کهن پدر بازآمد بشهر روز شنبه ٔ نخست روز ماه رمضان روزه گرفتند و سیم ماه رمضان هدیه ها که صاحب دیوان خراسان ساخته بود پیش آوردند پانصد حمل هدیه ها که حسنک را دیده بودم که بر آن جمله آورد محمود را آن سال کز حج بازآمد و از نشابور ببلخ رسید و چندان جامه و طرائف و زرّینه و سیمینه و غلام وکنیزک و مشک و کافور و مروارید و عتاب (ظ: عتابی ) ومحفوری و قالی و خیش و اصناف نعمت بود در این هدیه ٔسوری که امیر و همه ٔ حاضران بتعجب ماندند که از همه ٔ شهرهای خراسان و بغداد و ری و جبال و گرگان و طبرستان نادرتر چیزها به دست آورده بودند خوردنیها و شرابها درخور این و آنچه زر نقد بود در کیس های حریر سرخ و سبز و سیم ها در کیس های زرد دیداری و از بومنصور مستوفی شنودم و وی آن ثقه و امین بود که موی در کار وی نتوانستی خزید و نفس بزرگ و رائی روشن داشت گفت سلطان فرمود تا در نهان هدیه ها را قیمت کردند چهار بار هزارهزار درم آمد. امیر مرا که بومنصورم گفت نیک چاکری است این سوری اگر ما را چنین دو سه چاکر دیگر بودی بسیار فائده حاصل شدی گفتم همچنان است و زهره نداشتم که گفتمی از رعایای خراسان میباید پرسید که بدیشان چندین رنج رسانیده باشد بشریف و وضیع تا چندین هدیه ها ساخته آمده است و فردا روز پیدا آید که عاقبت این کار چگونه شود. و راست همچنان بود که بومنصور گفت که سوری مردی متهور و ظالم بود چون دست وی گشاده کردند برخراسان اعیان و رؤسا را برکند و مال های بی اندازه ستد و آسیب ستم او بضعفا رسید و از آنچه ستانده بود از ده درم پنج سلطانرا داد و آن اعیان مستأصل شدند و نامه ها نبشتند بماوراءالنهر و رسولان فرستادند و بأعیان ترکان بنالیدند تا ایشان اغرا کردند ترکمانان را و ضعفا نیز با یزد عز ذکره حال خود را برداشته و منهیان را زهره نبودکه حال سوری را براستی انها کردندی وامیر رضی اﷲ عنه سخن کسی بروی نمیشنود و بدان هدیه های بافراط وی می نگریست تا خراسان بحقیقت در سر ظلم و دراز دستی وی شدو چون آن شکست روی داد سوری با ما بغزنین آمد و بروزگار ملک مودودی صاحب دیوانی حضرت غزنین را پیش گرفت و خواست که همان دارات خراسان برود و بنرفت و دست وی کوتاه کردند وعاقبت کار این مرد آن آمد که بر قلعه ٔ غزنین گذشته شد چنانکه آورده آید بجای خویش . خدای عزوجل بروی رحمت کناد که کارش با حاکمی عادل و رحیم افتاده است مگر سربسر بجهد که با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود و آثارهای خوش وی را بطوس هست از آنجمله آنکه مشهد علی بن موسی الرّضا علیه السلام که بوبکر شهمرد کدخدای فائق خادم خاصه آبادان کرده بود سوری در آن زیادت های بسیار فرموده بود و مناره ای کرد و دهی خرید فاخر و بر آن وقف کرد و به نیشابور مصلّی راچنان کرد که بهیچ روزگار کس نکرده بود از امراء و آن اثر برجای است و درمیان محلت بلقاباد و حیوة رودی است خرد و بوقت بهار آنجا سیل بسیار آمدی و مسلمانان را از آن رنج بسیار بودی مثال داد تا با سنگ وخشت پخته ریخته کردند و آن رنج دور شد و بر این دو چیز نیز وقفها کرد تا مدروس نشود و برباط فراوه و نسا نیز چیزهای بانام فرمود و برجای است و این همه هست اما اعتقاد من همه آن است که بسیار از این برابر ستمی که بر ضعیفی کنند نیستند و سخت نیکو گفته است شاعر، بیت :
کسارقةالرمان من کوم جارها
تعود بها المرضی و تطمع فی الفضل .
نان همسایگان دزدیدن و بهمسایگان دادن در شرع نیست و بس مردی نباشد و ندانم تا این نوخاستگان در این دنیا چه بینند که فراخیزند و مشتی حطام حرام گرد کنند وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند و آنگاه آنراآسان فرو گذارند و با حسرت بسیاری بروند. ایزد عز ذکره بیداری کرامت کناد بمنه و کرمه . و بوالفضل جمحی به آخر روزگار سوری بنشابور رفت بصاحب بریدی بفرمان سلطان مسعود و حال این فاضل در این تاریخ چند جای بیامده است و خواجه بزرگ احمد عبدالصمد او را سخت نیکوداشتی و گرامی و مثال داده بود وی را پوشیده تا انهی کند بی محابا آنچه از سوری رود و میکردی و سوری درخون او شد و نبشته های او آخر اثر کرد بردل امیر و فراختر سوی این وزیر نبشتی . وقتی چند بیت شعر فرستاده بود سوی وزیر آنرا دیدم و این دوسه بیت یاد داشتم نبشتم و خواجه حیلت ها کرد تا امیر این را بشنید که سوی امیر نبشته بود و سخن کارگر آمد، این است ابیات :
امیرا بسوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد
هرآن گاو کورا بسوری دهی
چو چوپان بد داغ باز آورد .
و آخر آن آمد که مخالفان بیامدند و خراسان بگرفتند چنانکه براثر آن شرح کرده آید. رجوع به ابوالفضل یحیی بن خالد برمکی شود.
ترجمه مقاله