ترجمه مقاله

ابوالقاسم

لغت‌نامه دهخدا

ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) خبزارزی . نصربن احمدبن نصربن مأمون . این شاعر بصری امی بود و خواندن و نوشتن نمیدانست لکن شعر او در غایت جودت و لطافت بود و شغل خبازی نان برنجین داشت و از این رو بخبزارزی معروف گشت . او در حین اشتغال به کار خود اشعار خویش میخواند. و جوانان بصره که وی نیز بصحبت آنان بی رغبتی نبود بر وی گرد می آمدند و ازمردی چون او با چنان حرفت شگفتی مینمودند و شعر او را برای آسانی و روانی از بر می کردند. و ابن لنگک شاعر بصره با علوّ مکانتی که داشت بر دکان او می نشست ودیوان او گرد می کرد و خطیب در تاریخ بغداد آرد که : ابومحمد عبداﷲبن محمد الأکفانی گفت با عم خود ابوعبداﷲ اکفانی شاعر و ابوالحسین بن لنگک و ابوعبداﷲ مفجع و ابوالحسن سمّاک در تعطیل عید بیرون رفتیم و من در آن وقت طفل بودم تا بدکان نصر رسیدیم و او بر تابه نان می پخت و نزد وی نشستیم و تهنیت عید گفتند و او شاخ و برگ خرما زیر تابه می افروخت تا آتش بالا گرفت و دود درپیچید و ما بعزم رفتن برخاستیم و نصر به ابن لنگک گفت یا اباحسین کی یکدیگر را دیدار کنیم گفت آنگاه که جامه ٔ من چرکین گردد (و قصد اینکه جامه ٔ عید من نو و تازه است و دود تابه رنگ آن بگردانید). سپس بکوچه ٔ بنی سمره شدیم و بسرای ابواحمربن المثنی درآمدیم و ابن لنگک بنشست و گفت بی شک نصر درباره ٔ این دیدار و این مجلس شعری خواهد گفت بهتر آن است که ما بر او پیشی گیریم پس دواتی خواست و قطعه ٔ ذیل انشاء کرد:
لنصر فی فؤادی فرط حب ّ
انیف به علی کل الصحاب
اتیناه فبخّرنا بخوراً
من السعف المدخن بالتهاب
فقمت مبادراً و حسبت نصراً
اراد بذاک طردی او ذهابی
فقال متی اراک اباحسین
فقلت له اذا اتسخت ثیابی .
و قطعه بنصر فرستاد و او در جواب قطعه ٔ ذیل املا کرد و بر پشت نامه بنوشتند و به ابی حسین ارسال داشت :
منحت اباالحسین صمیم ودّی
فداعبنی بالفاظ عذاب
اتی و ثیابه کالشیب بیض
فعدن له کریعان الشباب
و بغضی للمشیب اعدّ عندی
سواداً لونه لون الخضاب
ظننت جلوسه عندی لعرس
فجدت له بتمسیک الثیاب
و قلت متی اراک اباحسین
فجاوبنی اذا اتسخت ثیابی
و لو کان التقزز فیه خیر
لما کنی الوصی ّ اباتراب .
و نیز او راست :
رأیت الهلال و وجه الحبیب
فکانا هلالین عندالنظر
فلم ادر من حیرتی فیهما
هلال السما من 0هلال البشر
ولولا التورد فی الوجنتین
و ما راعنی من سوادالشعر
لکنت اظن الهلال الحبیب
و کنت اظن الحبیب القمر.
و باز:
شاقنی الاهل لم یشقنی الدیار
والهوی صائر الی حیث صاروا
جیرة فرقتهم غربة البیَ
َن و بین القلوب ذاک الجوار
کم اناس رعوا لنا حین غابوا
واناس خانوا و هم حضّار
عرضوا ثم اعرضوا و استمالوا
ثم مالوا وانصفوا ثم جاروا
لاتلمهم علی التجنی فلولم
یتجنوا لم یحسن الاعتذار.
و هم او راست :
فلاتمُن ّ بتنمیق تکلفه
لصورة حسنها الاصلی یکفیها
ان الدنانیر لاتجلی وان عثقت
ولاتزاد علی الحسن الذی فیها.
و نیز:
اذا ما لسان المرء اکثر هذره
فذاک لسان بالبلاء موکل
اذا شئت ان تحیا عزیزاً مسلما
فدَبّرْ و میز ما تقول و تفعل .
و وفات نصربن احمد خبزارزی به سال 327 هَ . ق .بود. (نقل باختصار از معجم الادباء یاقوت ). و ابن خلکان وفات وی را 317 هَ . ق . آرد و گوید در آن نیز نظر است چه خطیب در تاریخ بغداد گوید که احمدبن منصور نوشری مذکور، به سال 325 هَ . ق . از نصر خبزارزی استماع شعر کرده است . و او راست :
و کان الصدیق یزور الصدیق
لشرب المدام و عرف القیان
فصار الصّدیق یزور الصدیق
لبث الهموم و شکوی الزّمان .
و احمدبن منصوربن محمدبن حاتم نوشری اشعار ذیل را از قول خود نصر روایت میکند:
بات الحبیب منادمی
والسکر یصبغ وجنتیه
ثم اغتدی و قد ابتدا
صنع الخمار بمقلتیه
وهبت له عین الکری
و تعوضَت نظرا الیه
شکراً لاحسان الزما-
ن ِ کما یساعدنی علیه .
و نیز:
کم اقاسی لدیک قالا و قیلا
وعدات تتری و مطلا طویلا
جمعة تنقضی و شهر یولی
و امانیک بکرةو اصیلا
این یفتنی منک الجمیل من الفعَ
ل تعاطیت عنک صبراً جمیلا
والهوی یستزید حالا فحالا
و کذا ینسلی قلیلاًقلیلا
ویک لاتأمنن صروف اللیالی
انّها تترک العزیز ذلیلا
فکأنی بحسن وجهک قدصا-
حت به اللحیة الرحیل الرحیلا
فتبدلت حین بدّلت بالنّو-
ر ظلاماً و ساء ذاک بدیلا
فکأن لم تکن قضیبا رطیبا
و کأن لم تکن کثیبامهیلا
عندها یشمت الذی لم تصله
و یکون الذی وصلت خلیلا.
رجوع بمعجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 7 ص 206 تا 208 و ابن خلکان ج 2 ص 282 تا 285 شود. و منوچهری نام او را بتخفیف خبزرزی آورده است و آن نیز یکی از وجوه ششگانه ٔ ارز به معنی برنج باشد :
بشعر خبزرزی بر بخور قدح سه چهار
که دوست داری تو شعرهای خبزارزی .
ترجمه مقاله