ترجمه مقاله

ابوریحان

لغت‌نامه دهخدا

ابوریحان . [ اَ رَ ] (اِخ ) بیرونی . محمدبن احمد خوارزمی بیرونی . از اجله ٔ مهندسین و بزرگان علوم ریاضی . او یکی از نوادر دُهاةِ اعصار و نمونه ٔ کامل ذکاء و فطنت و شدت عمل ایرانی است . مولد او در بیرون خوارزم بوده و چنانکه یاقوت در معجم الادبا آرد بیرون کلمه ٔ فارسی است به معنی خارج و برّ و گوید از بعض فضلا پرسیدم او گمان برد که چون توقف او در مولد خود خوارزم مدتی قلیل بوده و غربت او از موطن خویش دیر کشیده او را از این جهت غریب و بیرونی گفته اند و من گمان میکنم که او از اهل رستاق خوارزم باشد و از این رو به بیرونی یعنی بیرون خوارزم خوانده شده است و باز گوید محمدبن محمود نیشابوری ذکر او آورده و گوید: له فی الریاضیات السبق الذی لم یشق المحضرون غباره و لم یلحق المضمرون المجیدون مضماره و قد جعل اﷲ الاقسام الاربعة له ارضاً خاشعة سمت له لواقح مزنها و اهتزت به یوانع نبتها فکم مجموع له علی روض النجوم ظله و یرفرف علی کبد السماء طَله ُ.شهرزوری گوید آنگاه که بیرونی قانون مسعودی را تصنیف کرد سلطان او را پیلواری سیم جائزه فرستاد و وی آن مال بخزانه بازگردانید و گفت من از آن بی نیازم چه عمری در قناعت گذرانده ام و دیگر بار مرا ترک خوی و عادت سزاوار نیست و باز گوید دست و چشم و فکر او هیچگاه از عمل بازنماند و دائم در کار بود مگر به روز نوروز و مهرگان یا برای تهیه ٔ احتیاجات معاش . او گندم گون و بطین بود و محاسنی انبوه داشت و مصنفات او بار اشتری است . و ابن ابی اصیبعه او را از اهل بیرون سند گفته و این اشتباهی است چه آنکه در سند است نیرون با نون است نه بیرون با باء و آن را نیرون کوت و حیدرآباد سند گویند. و فقیه ابوالحسن علی بن عیسی الولوالجی گوید آنگاه که نفس در سینه ٔ او بشماره افتاده بود بربالین وی حاضر آمدم در آن حال از من پرسید حساب جدات فاسده را که وقتی مرا گفتی بازگوی که چگونه بود. گفتم اکنون چه جای این سؤال است . گفت ای مرد کدام یک از این دو امر بهتر؟ این مسئله بدانم و بمیرم یا نادانسته و جاهل درگذرم ؟ و من آن مسئله بازگفتم و فراگرفت و از نزد وی بازگشتم و هنوز قسمتی از راه نپیموده بودم که شیون از خانه ٔ او برخاست . نباهت قدر و جلالت خطر وی نزد ملوک بدان حد بود که شمس المعالی قابوس بن وشمگیر خواست تا تمامت امور مملکت بوی محول کند و فرمان او در هر کار مطاع باشد و وی سر باززد. و او روزگاری دراز بدربار مأمون خوارزمشاه پیوست و هفت سال مقیم بود و نزد خوارزمشاه او را جلال و مکانتی عظیم بود چنانکه خود ابوریحان حکایت کند که خوارزمشاه روزی بر پشت مرکب جامی چند پیموده بود و بفرمود تا مرا از حجره بخواندند من دیرترک رسیدم پس عنان بجانب من گردانید و قصد فرود آمدن کرد و من از حجره بیرون شدم و او را سوگندان گران دادم تا بزیر نیاید و خوارزمشاه بدین بیت تمثل کرد:
العلم من اشرف الولایات
یأتیه کل الوری ولایاتی .
و گفت اگر رسوم و آداب دنیوی نبود هیچگاه ترا نمی خواندم بلکه خود نزد تو می آمدم فالعلم یعلو و لایعلی علیه . گویند وقتی مردی از اقصی بلاد ترک محمودبن سبکتکین را حکایت میکرد که بدان سوی دریاها بجانب قطب ، قرص آفتاب مدتی همواره پیدا باشد چنانکه در آن اوقات شبی در میان نیست محمود چنانکه عادت او در تعصب بود برآشفت و گفت این سخن ملحدین و قرمطیان است ابونصر مشکان گفت این مرد اظهار رأی نمیکند مشاهدات خویش می گوید و این آیت برخواند: وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها ستراً . محمود رو به ابوریحان کرد و گفت تو چه گوئی ؟ ابوریحان بنحو ایجاز و بحد اقناع در این مبحث بیان کرد. ومسعودبن محمود را بعلم نجوم اقبالی بود روزی در این مسئله و سبب اختلاف مقادیر شب و روز در زمین از ابوریحان بپرسید و خواست تا با برهانی این معنی بر وی روشن کند ابوریحان گفت تو امروز پادشاه خافقین و در حقیقت مستحق نام ملک ارضی و سزاوار است از مجاری این مسائل و تصاریف احوال شب و روز و طول آن در عامر و غامر آگاه باشی و در جواب این مسائل به نام مسعود کتابی کرد روشن و ساده خالی از اصطلاحات و مواضعات منجمین و چون سلطان شهید در عربیت ماهر بود آن کتاب نیک فهم کرد و صلتی جزیل بوریحان را داد و نیز کتاب خود رادر لوازم الحرکتین به امر مسعود نوشت و این کتابی است که در تحقیق مزیدی بر آن تصور نتوان کرد و بیشتر کلمات این کتاب مقتبس از آیات قرآنی است و کتاب موسوم به قانون مسعودی او همه ٔ کتب مصنفه ٔ تنجیم و حساب را نسخ کرد. و کتاب دیگر او موسوم بدستور که شهاب الدوله ابوالفتح مودودبن مسعود نوشته است جامع جمیع محسنات صناعت است و یاقوت گوید اینکه ترجمه ٔ حال ابوریحان را در معجم الادبا آوردم از اینروست که این مرد علاوه بر مقام شامخ وی در علوم ریاضی ، عالمی لغوی و ادیبی اریب است و در ادب او را تألیفاتی است از جمله کتب ذیل که خود رؤیت کردم : کتاب شرح شعر ابی تمام و این کتاب را بخط خود او دیدم و ناتمام بود. و نیز کتاب التعلیل باجالة الوهم فی معانی النظم . و کتاب تاریخ ایام السلطان محمود و اخبار ابیه . کتاب المسامرة فی اخبار خوارزم . کتاب مختار الاشعار و الاَّثار. و اما سایر کتب او در نجوم و هیئت و منطق و حکمت فوق حصر و شمار است و من فهرست آن کتب در شصت ورقه بخطی مکتنز در وقف جامع مرو دیدم و بعض اهل فضل مرا گفتند که سبب رفتن وی بغزنه آن بود که سلطان محمود آنگاه که بر خوارزم مستولی شد وی را با استادش عبدالصمد اول بن عبدالصمد الحکیم بتهمت قرمطه و کفر بگرفت و عبدالصمد اول را بکشت و قصد کشتن ابوریحان نیز داشت لکن محمود را گفتند که او در علم نجوم امام وقت خویش است و پادشاهان را از داشتن چون وی کس گزیر نباشد و محمود او را در سفر هند با خود ببرد و وی در هند دیری بماند و لغت هندیان بیاموخت و از علوم آنان اقتباس کرد سپس بغزنه بازگشت و توطن کرد تاهم بدانجا در کِبَرِ سن درگذشت . او را حسن محاضره ومعاشرتی به کمال بود لکن با عفاف در افعال در الفاظخلاعتی داشت و زمانه مانند او کسی در علم و فهم نیاورد. ابوریحان شعر نیز می گفت و هر چند در شمار بزرگان صناعت شعر نیست لکن آنچه گفته از عالمی مانند او مطبوع و مستحسن است . و از جمله اشعار اوست قطعه ٔ ذیل که مشتمل صحبت وی با ملوک و مدح ابوالفتح بستی است :
مضی اکثر الایام فی ظل نعمة
علی رتب فیها علوت کراسیا
فآل عراق قد غذونی بدرهم
و منصور منهم قد تولی غراسیا
و شمس المعالی کان یرتاد خدمتی
علی نفرة منی و قد کان قاسیا
و اولاد مأمون و منهم عَلیهُم ُ
تبدّی بصنع صار للحال آسیا
و آخرهم مأمون رفّه حالتی
و نوه باسمی ثم راءّس راسیا
و لم ینقبض محمود عنی بنعمة
فاغنی و اقنی مغضیاً عن نکاسیا
عفی عن جهالاتی و ابدی تکرماً
و طَرّی ̍ بجاه رونقی و لباسیا
عفاء علی دنیای بعد فراقهم
و واحزنی ان لم ازر قبل آسیا
و لما مضوا و اعتضت منهم عصابة
دعوا بالتناسی فاغتنمت التناسیا
و خلّفت فی غزنین لحماً کمضغة
علی وضم للطیر، للعم ناسیا
فأبدلت اقواماً و لیسوا کمثلهم
معاذ الهی ان یکونوا سواسیا
بجهد شأوت الجالبین ائمة
فمااقتبسوا فی العلم مثل اقتباسیا
فمابرکوا للبحث عند معالم
و لااحتبسوا فی عقدة کاحتباسیا
فسائل بمقداری هنوداً بمشرق
و بالغرب من قدقاس مثل عماسیا
فلم یُثْنهم عن شکر جهدی نفاسة
بل اعترفوا طراً و عافوا انتکاسیا
ابوالفتح فی دنیای مالک ربقتی
فهات بذکراه الحمیدة کاسیا
فلازال للدنیا و للدین عامراً
و لازال فیها للغواة [کذا] مواسیا.
وقتی شاعری وی را مدیحه گفت و او را در آن شعر نسبی طویل درست کرده و صلت خواست لیکن چنانکه میدانیم ایرانیان هیچگاه مانند عرب سلسله ٔ انساب نگاه نمی دارند و ابوریحان در جواب او گفت :
... و ذاکراً فی قوافی شعره حسَبی
و لست واﷲ حقاً عارفاً نسَبی
اذ لست اعرف جدی حق معرفة
و کیف اعرف جدی اذ جهلت ابی
انی ابولهب شیخ بلا ادب
نعم و والدتی حمالةالحطب
المدح و الذم عندی یا اباحسن
سیان مثل استواء الجد و اللعب .
در نامه ٔ دانشوران آمده است که : چنانکه از کتب مشهوره مانند نفایس الفنون و حبیب السیر و زینةالمجالس و نگارستان مستفاد میشود شیخ الرئیس را در حضرت سلطان محمود به فساد عقیدت وسوء طریقت نسبت داده و در آن باب چندان سخن راندند که حقد و کینه ٔ آن حکیم در سینه ٔ سلطان جای گرفت و از فرط عصبیت در غضب شد و ابوالفضل حسن بن میکال را نزد خوارزم شاه روانه داشت و پیغام داد که شنوده ام جمعی از افاضل و اماثل را در صحبت خویش داشته و از اجتماع ایشان فرخنده مجلسی فراهم آورده ای ، ما را هوای لقای ایشان در سر افتاده می باید ایشان را بپایه ٔ سریر اعلی فرستی تا از شرف حضور ما سعادت اندوز شوند، گویند از آن پیشتر که ابوالفضل دررسد خوارزمشاه به فِراست دریافت که آن عنایت را نکایتی در پی است و آن احضار را آزاری در قفاست ایشان را بخواند و گفت سلطان محمود کس بطلب شما فرستاده است بر ذمت مردمی و بزرگی متحتم دانم که شما را قبل از ورود رسول آگهی دهم چه هرگاه فرستاده ٔ سلطان درآید و شما را نزد من بیند یا در این شهر یابد بناگزیر شما را جانب او روانه خواهم داشت اکنون حالات خویش بنگرید هرگاه بسمت غزنین سر مسافرت ندارید سر خود گیرید و بهر سو که خواهید رخت بربندید و چون رسول او بیاید شما رفته باشید عذرم پذیرفته باشد ابوریحان و ابن الخمار و ابونصر بماندند و دیگران از خوارزم بیرون شدند دیرگاهی نگذشت که ابوالفضل وارد گشت و حق رسالت ادا کرد صاحب تاریخ نگارستان گوید آن سه حکیم بیمانند در غزنین فرود آمدند و چون در پیشگاه حضور بار یافتند سلطان محمود خواست که نقد دانش ایشان را بر محک امتحان بیازماید چنانچه صاحب نفایس الفنون گوید ارکان دولت سلطان محمود را گفتند که ابوریحان در علوم نجوم چنان است که هیچ چیز بر اوپوشیده نیست سلطان گفت وجودی که بر او هیچ چیز پوشیده نیست آفریدگار است ابوریحان گفت عند الامتحان یکرم الرجل او یهان اگر سلطان بر تصدیق دعوی ایشان ازین بنده برهان طلبد تا فضل پوشیده عیان گردد هیچ زیان ندارد سلطان از سر غضب گفت ضمیری کرده ام بیان کن تا چیست و ضمیر کرده بود که خود از آن قصر از کدام در بیرون رود و آن کاخ را دوازده درگاه بود پس ابوریحان اصطرلاب برداشت و علاقه برگرفت طالع مسئله معلوم کرد زایجه بنهاد جواب اخذ نمود و در ورقی ثبت کرد و ضبط نمود گفت معلوم کردم سلطان بفرمود تا در برابر او دیوارقصر بشکافتند و از آنجا بیرون رفت و چون مسطورات ابوریحان از لحاظ نظر سلطان بگذشت واضح گردید که آن فاضل دانا بحکم صریح از آن معنی که صورت پذیرفته بود خبر داده است پس غضب سلطان زیادت گشت و بفرمود تا او رااز بام قصر بزیر اندازند خواجه حسن دانست که سلطان در غضب است و شفاعت درنگنجد بفرمود تا او را بر بام قصر بردند و در زیر او دامی چند مهیا نمودند تا مگر بواسطه ٔ آنها ضرر کمتر رسد چون او را بینداختند زیادت المی بدو نرسید مگر انگشت خنصر او قدری مجروح شد خواجه حسن بفرمود تا او را بخانه بردند و تعهد مینمودند بعد از چند روز سلطان بر هلاک وی ندامت و افسوس اظهار کرد حسن جبهه بر زمین سود و گفت اگر امان باشد بحضور سلطان درآید سلطان گفت مگر او را از قصر نینداختند؟ حسن گفت چون بسیاست او اشارت رفت و آثار غضب ظاهر شد ترسیدم شفاعت درنگنجد و قدرت آنکه فرمان دگرگون شود نداشتم و نخواستم هنرمندی چنین بافسوس تلف شودچاره را چنان دیدم که زیر او دامی چند بسته و در آنجا پنبه انباشتند تا مگر بواسطه ٔ آن سالم ماند، سلطان را آن معنی پسندیده آمد او را طلب داشت و گفت اگر دعوی تو چنان است که هیچ چیز بر تو پوشیده نیست چرا از این حال واقف نبودی ؟ ابوریحان طالع تحویل خود بیرون آورد در آنجا از آن ماجری بی کمابیش خبر داده بود سلطان باز در غضب رفت و بفرمود تا او را بزندان بردند و تا شش ماه مهجور و محبوس بماند و در طول آن مدت کسی حدیث ابوریحان نیارست گفت و از غلامان یک غلام نامزد بود که او را خدمت میکرد و بحوائج او بیرون همی شد و درون همی آمد روزی این غلام در مرغزار غزنین میگذشت فال گوئی او را بخواند و گفت در طالع تو چند گفتنی همی بینم هدیه ای بده تا بگویم غلام دو درم بدو داد فال گو گفت عزیزی از تو در رنجی است تا سه روز دیگر ازآن رنج خلاص گردد خلعت و تشریف پوشد و باز عزیز و مکرم گردد غلام بر سبیل بشارت این داستان با خواجه بگفت ابوریحان را خنده آمد و گفت ای ابله ندانی که در چنان جایها نباید ایستاد؟ دو درم بباد دادی . گویند احمد میمندی شش ماه فرصت میطلبید تا حدیث ابوریحان بگوید آخر بشکارگاه سلطان را خوش طبع یافت بتقریبی علم نجوم در میان آورد و گفت بیچاره ابوریحان دو حکم نیکو نمود در عوض بزندان رفت محمود گفت هر دو حکمش خلاف رأی من بود و پادشاهان را سخن بر وفق رأی ایشان بایدگفت تا از ایشان بهره بردارند آن روز اگر یکی از این دو حکم خطا شدی او را خوب بودی فردا بگوی تا او رابیرون آرند و اسب و ساخته و هزار دینار و غلامی و کنیزی بدو دهند همان روز که آن فال گو گفته بود ابوریحان را بیرون آوردند و تشریف بدو رسید و سلطان ازو عذرها خواست و با ابوریحان گفت اگر خواهی از من برخوردار باشی سخن بر مراد من گوی نه بر علم خویش ابوریحان از آن پس سیرت بگردانید و این یکی از شرایط خدمت پادشاه است چون ابوریحان بخانه رفت افاضل به تهنیت آمدند حدیث فال گو بایشان بگفت عجب داشتند کس فرستادند و او را بخواندند سخت لایعلم بود و هیچ چیز نمیدانست ابوریحان گفت طالع مولود داری ؟ گفت دارم طالعش بنگریست دید سهم الغیب بدرجه ٔ طالع بود تا هرچه میگفت اگرچه بر عمیا بود بصواب نزدیک همی آمد و اصحاب بینش آنگونه روایات و حکایات را از خرافات شمارند همانا پس از رهائی بخوارزم معاودت کرد و بظل عاطفت خوارزمشاه پناهیده با جاه وجیه و قدر رفیع بسر برد چون مأمون شاه مقتول شد و دولت آن خاندان انقراض یافت مصلحت وقت در آن دید که با گنج عزّت در کنج عزلت بنشر علوم و تألیف کتب بپردازد چنانکه برخی گویند تا شصت سال در آن مشاغل شریفه همی اوقات بگذرانید تا روزگار بساط عمر سلطان محمود سبکتکین را درنوردید، چون ابوسعید سلطان مسعودبن یمین الدوله و امین المله بجای پدر بر اورنگ سلطنت بنشست ابوریحان بعواطف بی نهایت مسعودی اقامت غزنین اختیار کرده از فر انعام سلطان مسعود حظی وافر یافت شکر انعام و پاس مراحم خسروی را در آن دید که در تألیف کتابی پرداخته آنرا به القاب همایونی بیاراید و نام نیک او را بر صفحه ٔ روزگار با ابد پیوند دهد پس قانون مسعودی را به نام وی تألیف نمود چنانکه خود در دیباچه ٔ آن کتاب عباراتی آورده که مفادش براین شرح است : اگرچه آن خسرو با ذل لذت هیچ نعمت بذلت هیچ منت آلوده نکند ستوده منعمی است که من ّ و اذی ندارد و اجر و جزا نخواهد ولی عقل سلیم تضییع نعمت را بحکم صریح حرام شمارد سحاب مکرمت آن خدیو هنردوست علاوه بر لطف عام چندان فضل خاص بر من ریزش نمود که شکری از پی شکری متحتم گشت قطره ای از بحر احسانش آنکه در این آخر عمر از وفور اسباب و حصول آمال مرا بر بسط و بساط علم نیروی خدمت بخشید و در سلک باریافتگان حضور مکانت تقرّبم ارزانی داشت و مرتبه ام بلند کرد بدان پایه که آوازه ٔ فضل و صیت علمم را باقطار و امصار بردند بالجمله آن مکرمت بی پایان که خواجگان درباره ٔ بندگان خود مرعی میدارند در حق من مبذول داشت با آنکه من بنده غریق آن همه نعمتم چگونه شکرگزاری توانم کرد همان بهتر که خود بعجز و قصور اعتراف نمایم و چون نفایس علوم را در آن حضرت عالی قربی تمام است این رساله را که در صنعت تنجیم است حدیث نعمت دانسته وسیله ٔ تقرب قرار دهم . پس از اتمام کتاب قانون سلطان مسعود محض جایزه و انعام مقرر نمود تا بر فیلی یک بار نقره ٔ خالص حمل کرده نزد وی بردند چون پایه ٔ قدر خود را از آن والاتر می شمرد که اوقات فرخنده را بضبط آنها مصروف دارد لاجرم قبول نکرد گفت همانا این بار مرا از کار بازدارد خردمندان دانند که نقره میرود و علم می ماند و من بفتوی خرد هرگز معارف باقی را بزخارف فانی نفروشم .
و نمونه ای از فضایل آن استاد کامل مناظرات و مباحثاتی است که در هیجده مسئله ٔ طبیعیه با شیخ الرئیس ابوعلی سینا در میان داشته است و مبنای آن مسائل بر سکون ارض است و بر میل جمیع اجسام باین مرکز و امتناع خلأ و ابطال جزء لایتجزی و تناهی ابعاد و امثال آنها.هر کس با نظر تدقیق در آن رساله که مطمح انظار متقدمین و مطرح افکار متأخرین است تأمل کند از مایه ٔ فضل و پایه ٔ علم آن دو حکیم یگانه آگاه شود - انتهی . و باز در نامه ٔ دانشوران شرح ذیل مسطور است : از نتایج افکار و بدایع آثار آن فاضل یگانه بعضی مسائل طریفه و مطالب عالیه است که با فقدان اسباب و نقصان آلات بحسن قریحت و فکر دوربین برای آنها ایجاد قانون و تأسیس اسامی کرده است که هر کس با نظر انصاف در آنها تأمل کند بر رتبت علم و مقدار فضلش اطلاع یابد من جمله اصول و ضوابطی است که در تسطیح کره ٔ زمین و ترسیم نقشهای جغرافیائی در مطاوی مؤلَّفات خود آورده است اگرچه حکمای فرنگ آن قواعد را از وفور اسباب و تکمیل ادوات به اعلی مدارج کمال رسانیده اند ولی هر زمان این عبارات بشنوند و آن اشارات ببینند باقتضای الفضل للمتقدم او را بزرگ شمارند و شایسته ٔ هر قسم تحسین دانند. اینک محض ایضاح آن رموز آنچه در آثارالباقیه در باب ترسیم نقشهای جغرافی ذکر کرده است حاصل مراد او رابیان کنیم ، ابوریحان گوید: به قانونی که در تسطیح منازل قمر و صور کواکب در سطوح مستویه مینمایند میتوانند چیزهائی که بر کره ٔ ارض است تسطیح کنند و من خوددر این باب شرحی ندیده ام و آنچه گویم از نتایج افکار و لوائح خاطر خویش گفته باشم پس مرا معذور دارند و اگر خطائی دریابند محض کرم بر من ببخشایند، ملخص مقصود آنکه ترسیم و تسطیحی که از کره ٔ ارض منظور است ازاین دو بیرون نیست اولاً تسطیح دوایر عظیمه و صغیره است که بر کره ٔ ارض واقع یا مفروض باشد، ثانیاً تسطیح نقاطی است که بر این کره واقع یا مفروض باشد اما تسطیح نخستین پس باید دانست که دوایر مفروضه در نصف شمالی است یا در نصف جنوبی مثلاً در تسطیح دوایر شمالیه سطحی مستوی فرض کنند که با قطب شمالی به یک نقطه مماس شود و هم موازات و محاذات داشته باشد با سطح دایره ٔ معدل النهار پس مخروطاتی توهم نمایند که رأس آنها در قطب جنوبی باشد و سطح آنها گذر کند بر دوایری که تسطیح آنها مقصود است و از آنها نیز گذشته بسطح مستوی مفروض متصل شود پس فصل مشترکی که میانه ٔ سطح مستوی مفروض و سطح مخروطات است تسطیح آن دوایر است که بر آن سطح شده و اما تسطیح دویمین آن نیز مانند نخستین است جز آنکه در جای مخروطات خطوط متوهم شود پس سطحی مستوی فرض کنند که با احدالقطبین به یک نقطه [ ظ: تماس ] کند مثلاً در تسطیح نقاط شمالیه از قطب جنوبی خطوطی اخراج کنند که آنها بدان نقاط مرور کنند و از آنها گذشته بسطح مستوی مفروض متصل شوند پس فصل مشترکی که میان سطح مفروض و طرف خطها واقع گردد تسطیح آن نقاط است که بر آن سطح شده و صنعانی رأس مخروطات رادر قطبین قرار ندهد بلکه آنها را بر استقامت محور داخل کره یا خارج آن فرض نماید پس در سطح مستوی مفروض خطوط مستقیمه و دوایر و قطع تصویر و تشکیل یابد ابوریحان گوید اگرچه ابوحامد در این باب سخنی آورده است ولی بر من سبقت نداشته است و بعد از بیانات من بر آن مطلب متفطن شده و از قواعد تسطیح نوعی دیگر است که من استوانی نام نهاده ام و در کتب متقدمین خود ندیده ام و آن بر این وجه است که آنچه از دوایر و نقط بر صفحه ٔ کره واقع است بر آنها خطوط و سطوحی بموازات محورگذرانیم تا بر سطح نصف النهار خطوط مستقیمه و دوایر و خطوط تصویر و تشکیل شود ولی در اعمال این قاعده اجزای صفحه ٔ زمین بر یک نسبت تسطیح نمیشوند پس مناسبتراین است که دائره بر صفحه ٔ کاغذ رسم کنیم و هر چند بزرگتر باشد بهتر است و آنرا بدو قطر که از تقاطع آنها زاویه ٔ قائمه حادث شود بر چهار قسمت نمائیم و یکی از آن انصاف اقطار را بر نود جزء متساوی قسمت کنیم و از مرکز دایره ببعد هر کدام از آن اقسام نودگانه دایره ای رسم نمائیم پس نود عدد دایره ٔ متوازیه ٔ متساویةالبعد ترتیب داده میشود و دایره ٔ محیطه را بر سیصد و شصت جزء متساوی قسمت میکنیم و از مرکز دایره خطوطی مستقیمه بر نقاط تقسیم که در دایره ٔ محیطه است وصل مینمائیم تا شکل تمام شود پس دایره ٔ محیطه قائم مقام دایره ٔ استواء است و مرکزش یکی از دو قطب است و بر محیط استواء نقطه ای نظیر مبدء طول فرض میکنیم و از روی جدول طول و عرض بُلدان طول هر بلدی را که خواسته باشیم از بُلدانی که بر این نصف کره واقع میباشند برداشته و ابتدا از نقطه ٔ مبدء کره بسمت یسار باندازه ٔدرجات آن طول میشماریم تا نقطه ای که منتهای درجه ٔ طول آن بلد باشد و آن وقت به استقامت خط که بمرکز منتهی است بقدر درجات عرض آن بلد از دوایر نودگانه میشماریم بهر جا که رسیدیم موضع آن بلد است و آنجا را نقطه نشان میکنیم و این عمل را در جمیع بلادی که در این عرض واقع میباشند جاری مینمائیم ، مثل همین عمل را در دایره ٔ دیگر تکرار میکنیم تا جمیع بلاد بر صفحه ٔ دودایره تسطیح میشوند و بعد حدود ممالک را به الوان مختلفه بدان دو صفحه طرح میکنیم بهمان قسم که بر صفحه ٔ زمین واقع شده اند تا مشهود شود. اگرچه مسائل مذکوره نسبت بمبتدعات و مخترعات سایر مهندسین در نهایت اتقان است ولی از سلامت ذوق و رزانت عقل به تسطیح دیگر رغبت کرده گوید در وجوه مذکوره ٔ تسطیح بعضی معایب دیده شده که معایب آنها بوجه ذیل مرتفع میشود مناسبتر آن است که در ترسیم و تسطیح آن وجه را بکار برند پس دایره ای رسم میکنیم و دو قطر آن را بر یکدیگر عمود ساخته جهات اربعه را بر چهار طرف آن نشان میکنیم و هر دو قطر را در چهار جهة بی اندازه امتداد میدهیم و هر یک از چهار نصف قطر را بر نود جزو متساوی قسمت میکنیم و محیط را هم بر سیصد و شصت جزو منقسم میسازیم بر خط مشرق و مغرب مراکز دوایری طلب میکنیم که هر کدام مرور نمایند بر جزوی از اجزاء قطر و بر دو نقطه ٔ شمال و جنوب و چون مراکز بدست آمد از آن دوایر آن قدر قوسها رسم میکنیم که در داخل دایره ٔ تسطیح افتد پس یکصد و هشتاد قوس رسم شود و قطر را بر اجزای متساویه قسمت نمایند و جمیعاً از طرفین منتهی شوند به دو نقطه ٔ شمال و جنوب و اینها دوایر طول باشند پس رجوع میکنیم بخطی که از نقطه ٔ شمال بر استقامت قطر ممتد گشته و بر آن خط مرکز دایره ای را طلب کنیم که مرور نماید بر سه نقطه یعنی دو نقطه ای که بر طرفین مشرق و مغرب اند از محیط و یک نقطه که نزدیک مرکز است از قطر و بعد بر سه نقطه ٔ دویم تقسیم محیط و قطر و هکذا تا نود عدد دایره رسم شوند پس در نصف جنوبی مثل همین عمل راجاری مینمائیم بر خطی که از نقطه ٔ جنوب بر استقامت قطر خارج شده تا تمام دوایر عرض بعدد یکصد و هشتاد رسم شوند و هر یک از دوایر طول را بر یکصد و هشتاد قسمت نمایند و نقطه ٔ مغرب را مبدء طول فرض کنیم و خط مشرق و مغرب را دایره ٔ استواء و از نقطه ٔ مغرب بقدر درجات طول بلد بر خط مشرق و مغرب میشماریم تا منتهادرجه معلوم شود و از آن روی بقدر عرض بلد چه شمالی باشد و چه جنوبی میشماریم بهرجا رسیدیم موضع بلد مطلوب است و مانند این عمل را در سایر بلاد جاری می نمائیم -انتهی . و هم از آثار لطف قریحت وی تفطنی است که او را در مسئله ٔ حرکت ارض حاصل شده است چنانچه در کتاب استیعاب در عمل اُسطرلاب زورقی عباراتی آورده است که هرکس در آنها تأمل کند داند که اختیار آن مذهب و سلوک آن طریقه را رغبتی تمام داشته است قال : وَ قَد رَاءَیت لأبی السّعید السجزی اُسطرلاباً مِن ْ نوع واحِد بَسیط غیرمرکب مِن شِمالی وَ جنوبی سَماه الزّورَقی فَاستحسنته ُ جدّاً لاِ ختراعِه اِیّاه ُ عَلی اَصل قائم بذاتِه مُستخرج ٌ ممّا یَعتقده بَعض ُالناس مِن ْاَن الحرکة المرئیة مِن الارض دون الفلک وَ لعمری هوشبهةٌ عسرةالتحلیل صعبةالمحق لَیس لِلمعوّلین عَلی الخطوط المساحیة مِن نقضها شَی ٔ اَعنی بهم ُ المهندسین وَ عُلماء الهیئة عَلی اَن َّ الْحرَکةَ سَواءٌ کانت لِلاَرض اَوْ کانت لِلسّماء فَانّها فی کلتا الحالَتین غَیرقادحة فی صناعتهم بَل اِن ْ اَمکن نقض هذا الاعتقاد وَ تحلیل الشبهة فَذلِک َ موکول الی الطبیعیین مِن الفلاسِفة؛ گوید از ابوسعید سجزی اسطرلابی بسیط دیدم که از شمالی و جنوبی مرکب نبود و آنرا زورقی نامیدی که آن عمل زیاده مرا پسند افتاد وی را بسیار تحسین کردم چه آنرا بر اصلی قرار داده بود قائم بذات ، بنیان آن عمل و مدار آن صنعت بر عقیدت مردمی بوده است که ارض را متحرّک دانسته و حرکت شبانه روزی را بفلک منسوب ندانسته اند قسم با جان خود که آن عقیدت شبهه ای است که تحلیلش در نهایت دشواری است و قولی است که رفعو ابطالش در کمال صعوبت است ، مهندسین و علماء هیئت که اعتماد و استناد ایشان بر خطوط ماحیه است در نقض آن شبهت و ردّ آن عقیدت بسی ناچیز و تهی دست باشند و هرگز دفع آن شبهه را اقامت برهان و تقریر دلیلی نتوانند نمود و این معنی مایه ٔ طعن ایشان نشود زیرا که حرکت مرئیه را چه از ارض دانند و چه از سما شناسند درهر حال به صناعت ایشان زیانی نرساند و اگر دفع آن شبهت در حیّز امکان آید و در آن باب یارای دم زدن باشد به افکار و انظار طبیعیین فلاسفه منوط است هم مگر ایشان به اشراق نفوس شریفه ردّ آن مقال را افادات و افاضاتی بیاورند. اگرچه ابوریحان در آن مقصد عالی طریق گروهی را که قبل از بطلمیوس بوده اند پیموده است ولی در چنان مرحله که اقلام متقدمین در تزلزل بوده و اقدام متأخرین در لغزش افتاده است با حکیمی مانند بطلمیوس و جماعتی که بعد از وی بوده اند طریق خلاف پیش گرفتن و حرکت ارض اعتقاد کردن در آن وقت کار سهل و آسانی نبوده است هر دانا میداند که ازین گونه مسائل قول دادن از فرط اعتمادی است که قائل را بجودت ذهن و ازدیاد عقل خود بوده و حق را بعیان دیده است بطوری که یارای اغماض نداشته اگرچه آن فاضل یگانه بدان عقیدت برجای نماند ولی سلوک آن منهاج قویم بحدّت ذهن و ذکاء ذاتی بوده و رجوع از آن عقیدت بواسطه ٔ امر عرضی واقع شده مانند فقدان اسباب یا نقصان آلات و امثال آنها. و هم از طرایف آثار و مسائل نفیسه که خود در آنها ابتکار جسته است استخراج جیب درجه ٔ واحده است که در قانون مسعودی بیان کرده و بعد از تألیف آن کتاب نفیس اگرکسی بمطالعتش فایز شده و از آن مسئله سخنی رانده است غواص آن بحر و کامیاب آن معدن است . سلطان شهید الغبیک در زیج خود رایت مفاخرت افراشته استخراج جیب درجه ٔ واحده را بطریق برهانی بخود مخصوص و منسوب داشته است چنانکه در باب دوم از مقاله ٔ دوم در معرفت اوقات وطالع هر وقت و آنچه تعلق بدان دارد گوید جیب یک درجه [ را ] که بناء عمل جدول جیب و ظل بر آن است الی یومنا هذا هیچکس بطریق برهانی استخراج نکرده و همه ٔ حکما تصریح کرده اند به آنکه طریق عمل به استخراج آن نیافته اند و حیلت کرده اند تا بتقریب به دست آورند و ما بعنایت اﷲ و منّه به طریق برهانی ملهم شدیم و در بیان آن علیحده کتابی پرداختیم و هم سلطان شهید در تعدیل سیم قمر گوید اما در قمر مرکز تعدیل اول برگیریم و بر خاصه افزائیم تا خاصه ٔ معدله حاصل شود پس بخاصه ٔ معدله تعدیل دویم و اختلاف برگیریم و نگاه داریم پس اگر خاصه ٔ معدله کمتر از شش برج باشد بمرکز دقایق الحصص از جدولی برگیریم که بعد از جدول موضوع است آنچه باشد در اختلاف ضرب کنیم و حاصل را با تعدیل دوم بروسط افزائیم تقویم قمر حاصل شود. و ملا عبدالعلی بیرجندی در شرح زیج گوید قدما جیب یکدرجه را بتقریب بیرون آورده اند و بناء جدول جیب بر آن نهاده اند و افضل المهندسین مولانا غیاث الدین جمشید کاشانی که اصل رصد سمرقند از آثار طبع لطیف اوست ملهم شده به استخراج جیب یکدرجه و در آن باب رساله ای انشا نمود. و مصنف تغمده اﷲ بغفرانه طریقی دیگر در باب جیب درجه ٔ واحده بیان فرموده و در آن رساله ای نوشته است ... - انتهی . اصحاب مروت و انصاف میدانند که مصنف و شارح حق ابوریحان را کتمان کرده اند چه کتاب قانون مسعودی در خزاین کتب سلطان شهید بوده است و در اکثر اوقات بمطالعت آن فایز می شده چنانکه از مکتوب غیاث الدین جمشید که ازبرای پدرش نوشته است و ما خود شمه ای از آن مکتوب را خواهیم نگاشت آن دعاوی قرین صحت و ثبوت خواهد شد با وجود این معنی کاش سلطان شهید در مسئله ٔ جیب درجه ٔ واحده از استفادت و استعانت خود عبارتی میگفت یا در اعانت و افادت ابوریحان اشارتی میکرد و هم در تعدیل سیم قمر که محض تسهیل عمل حیلتی بکار برده است کاش از طریق فتوت و انصاف درآمده میفرمود که ما در این مسئله یا در این حیلت متابعت ابوریحان و به آثار او اقتدا کردیم و بر اثر او رفتیم و نیز ملا عبدالعلی بیرجندی کاش از جاده ٔ اعتساف خارج نشده چنانچه از غیاث الدین جمشید سخنی آورده در مسئله ٔ جیب و هم در تعدیل قمر کلامی از ابوریحان میگفت یا نامی از او ذکر می کرد بالجمله محض اثبات مدعا و انجاز وعده اینک شطری از مکتوب غیاث الدین را بعینه در رشته ٔ تحریر آوردیم و هو هذا:روزی در بندگی حضرت سلطنت خلد اﷲ ملکه و سلطانه بمطالعه مشغول بود و قاضی زاده ای رومی در آن مجلس حاضر بود حوالت برهانی به قانون مسعودی کرده بودند در آن مجلس قانون را حاضر فرمودند آن برهان را طلبیده چون درمجلس محقق نمیشد قاضی زاده قانون را به وثاق برده که تحقیق کند بعد از دو روز آورد گفتند همانا در این محل ترکی هست که مسئله بتمام از آن بیرون نمی آید نسخه ای دیگر باید طلبید و با آن مقابله کرد و این بنده را در آن دو روز حمی یومیه عارض شد بدان عارضه از خانه بیرون نرفت با آن حال هر قسم بود بحضور شتافته در زمانی که قاضی زاده در مجلس بود همین که نظر بندگی حضرت سلطنت پناهی بر این بنده افتاد فرمود که مولانا این مسئله را بیرون آور و قانون مسعودی به دست این بنده داد همین که این بنده پنج و شش سطر از آن مسئله فروخواند تمامی مسئله بیان کرد و هیچ ترک در آن مسئله نبوده است - انتهی . و هم در کتاب آثارالباقیه بعضی مطالب مندرج است که در کتب حکمای اروپا براهین آنها اقامه شده است من جمله در باب جستن آبها از بعضی چشمها شرحی گفته که بعینه حکیم طبیعی دان مسیو زله در باب «پوئی آرت زین » ذکر کرده است و ما بعد از طی مسائل و مطالب ابوریحان آن مسئله و سایر مسائل و قواعد نقشه کشی را که حکمای اروپا معمول میدارند خواهیم نگاشت تا واضح شود که در آن مسائل ابوریحان را باجل حکمای ایشان توارد خاطر بوده است و یا ایشان به مؤلَّفات وی ظفر یافته آن قواعد را ازو اقتباس کرده اند. در آثارالباقیه گوید آبهائی که در تک چاه مجتمع میشود بر دو قسم است گاهی از اطراف چاه ترشح کرده جمع میشود چه سطح آن ماده با سطح آب مجتمع هم کف و هم ترازوست و این قسم را ممکن نیست که بهیچ تدبیر بجستن آورند چه فتور و ضعفی که دارد با آن منظور موافق نیاید و گاهی میشود که آب در تک چاه به قوت جوش میکند زیرا که ماده و منبعآنرا ارتفاعی است که از آنجا بشدت سرازیر شده و از منافذ خارج میشود این قسم را ممکن است که به آلات معموله مانند فواره های بلند و لوله های دراز بجَستن بیاورند بقدری که منتهای آب فواره با سطح اصلی ماده مساوی و موازی شود و ارتفاع گیرد و گاه بحد قلعه و مناره بلند گردد و نیز ابوریحان در ذیل آن مطلب گوید که در یمن چون حفر چاهی کنند بسا اتفاق افتد که بسنگی منتهی می شود و مردم آن سرزمین برحسب فِراستی که در آن امر دارند از صدای آن سنگ معلوم کنند که چه مقدار آب در آن خاک موجود است پس بدان آلتی که در دست دارند رخنه ای تنگ در آن سنگ پدید آرند اگر آب بسلامت [ ظ: بسلاست ] جوشش کند آن مجری را وسعتی دهند و اگر آثار طغیان مشاهدت شود آن رخنه را با خاک و آهک انباشته کنند که مبادا سیلی مهیب در آن مکان پدید آید و در بالای کوهی که در میان ابرشهر و طوس واقع است دریاچه ای است به نام بزرود که گرداگرد آن یکصد فرسنگ میباشد و در آنجا آب مانند جزر و مدّی که در آب دریاهای دیگر پدید میشود مشهود نیست زیرا که سطح مبدء و خزانه با سطح آن موازی و برابر است یا آنکه سطح ماده مرتفع است ولیکن مقداری از آب که تابش خورشید تجفیف می کند موازن آن مقداری است که از مبدء وارد می شود از آنروی زیاده و کمی در آن نیست و هم ابوریحان گوید دریاچه ای است که آن را سبزرود نامند و آن چشمه ٔ شیرینی است که در سرزمین کیماک در کوهی واقع است که منکور می نامند و مظهر آن چشمه بقدر یک سپر بزرگی بیش نیست سطح آن با لب چشمه برابر است گاه می شود که سپاهی از آن آب می نوشند و اصلاً کم و زیاد نمی شود و در نزد آن چشمه نقش دو پا و دو دست با همه ٔ انگشتان و هم نقش دو زانوی انسانی پیداست گویا در آنجا سجده نموده و هم اثر پای طفلی و سم درازگوشی در سنگ نقش گرفته است . ترکان غز هر وقت آن موضع را ببینند برای تعظیم آن مکان سجده می کنند از همه عجیب تر صُفّه ای است که در فیلوان نزدیک مهرجان واقع شده از سقف آن صفّه که در کوه کنده شده آب ترشح می کند چون سرد می شود مانند آب ناودانهادر فصل زمستان بطور استطاله یخ می بندد شنیدم که اهل مهرجان می گویند بسیار شده که کلنگی بدان سقف زده اندو جای آن خشک شده و از تراوش بازایستاده است با آنکه مقتضای قواعد طبیعی آن است که اگر آب از کوبیدن کلنگ زیاد نشود لامحاله بر حالت نخست باقی بماند و شگفت تر از این صفه تراوش آبی است که از دو ستون مسجد جامع قیروان حکایت می کنند. اکنون مسائل و مطالب حکمای اروپا را بشرح می گذرانیم : مخفی نماند طریقه ٔ اولی از قواعد نقشه کشی که ابوریحان ذکر کرده است به زبان فرانسه استرئوگرافیک گویند ومخترع آن ابرخس است و تقریباً یکصد سال قبل از میلادمسیح آن قاعده را اختراع و استبداع کرده است و طریقه ٔ ثانیه را که اسطوانی نام نهاده است به زبان فرانسوی دیگرافیک (؟) گویند و به اعتقاد مهندسین اروپا واضع آن قاعده ایلونیوس بوده و قریب دویست سال قبل از میلاد آن را وضع کرده است و در این ازمنه در اکثر نقشها برای تسطیح کره ٔ زمین معمول میدارند و طریقه ٔ ثالثه در یکی از نقشهای فرانسوی که در سال 1255 هَ . ق . طبع شده است ملاحظه شد طریقه ٔ رابعه موافق است به آنچه مسیو بایّار در سال 1225 هَ . ق . بعد از آنکه انواع بسیار از ترسیم نقشها را ملاحظه نموده بود اختراع کرده است حکیم مسیو زله در کتاب خود که در علم طبیعی نوشته است در خصوص چاه گرنل که در پاریس واقع است فصل مشبعی آورده و در بیان سبب و علل طبیعیه ٔ آن شرحی گفته است که با تحقیقات ابوریحان بسی موافقت دارد بالجمله آن چاه در پاریس واقع شده و به عمق 548 متر است و بواسطه ٔ لوله که 38 متر ارتفاع دارد از زمین بلند میشود و در باب بحر خزر حکمای اروپا را تحیری بودکه آن همه رودخانه ها در آن داخل می شود و اصلاً ممر ومخرجی ندارد تا از آن خارج گردد و لهذا تا دویست سال قبل عقیدت ایشان آن بود که بحر مذکور را دو مجرای تحتانی است یکی از زیر گرجستان و قفقاز و دیگری به طرف ممالک ایران و موافق آنچه از رودخانه ها آب در آن می ریزد از مجرای اول به دریای سیاه و از مجرای دویم به خلیج فارس پیوسته می شود اگر چنان نباشد بایستی ازاجتماع رودخانه های عظیم طغیان آن آب سواحل ایران و حاج طرخان بلکه خوارزم و تمامیت آسیا را فروگیرد ولی از تاریخ فوق الی الاَّن که علوم شیمی و طبیعی را تکمیل کرده اند در باب آن بحر بدان سخن که از استاد ابوریحان نقل کردیم قائل شده اند و معلوم داشته اند هر قدر آب در آن دریا وارد می شود به همان قدر آفتاب تجفیف می کند مخصوصاً جمعی از مهندسین روس تحقیق این مسئله را غوررسی کرده اند و آنچه ایشان بعد از تتبع بسیار استنباط نموده اند مطابق است با آنچه ابوریحان در آثارالباقیه ذکر کرده است - انتهی . آقای قزوینی در تعلیقاتی که بر چهارمقاله ٔ عروضی سمرقندی نوشته اند شرح ذیل را آورده اند: بهترین ترجمه ٔ حالی که تا کنون از ابوریحان بیرونی نوشته شده همانا آن است که علامه ٔ مستشرق ادوارد ساخائو از معلمین دارالفنون همایونی برلین در مقدمه ٔ کتاب «الاَّثارالباقیه عن القرون الخالیه » تألیف ابوریحان که در سنه ٔ 1878 م . در لیپسیک از بلاد آلمان بطبع رسانیده نوشته است و جمیع مآخذ و مصادری که از آن ادنی اطلاعی در این باب میتوان به دست آورد مطالعه نموده و چون ترجمه ٔ حیات این فیلسوف بزرگ و ریاضی دان کبیر که از بزرگترین مفاخر ایران و ایرانیان است در مشرق درست نیست مناسب دیدیم که خلاصه ٔ مسطورات پروفسور ساخائو را در اینجا ایراد نمائیم و هی هذه : ابوریحان محمدبن احمد البیرونی فیلسوف و ریاضی مشهور در 3 ذی الحجه ٔ سنه ٔ 362 هَ . ق . در خوارزم متولد گردید و در 2 رجب سنه ٔ 440 هَ . ق . در سن هفتادوهفت سالگی در غزنه وفات نمود. بیرونی منسوب است به بیرون خوارزم یعنی خارج آن ، چه ابوریحان از حوالی شهر خوارزم بوده یا آنکه از ولایت خوارزم و در هر صورت از اهل خود شهر خوارزم نبوده است لهذا او را بیرونی می گفته اند. و چون یاء بیرون یاء مجهول است و این کلمه در زمان ابوریحان به همان نحو که اقتضای یاء مجهول است (یعنی کسره ٔ مشبعه ) تلفظ میشده و آن در تلفظ عربی اشبه اشیاء است به یاء ساکنه ٔ ماقبل ْ مفتوح لهذا مصنفین عرب این کلمه را بیرونی به فتح باء ضبط کرده اند، سمعانی در کتاب الانساب که تقریباً صد سال بعد از وفات ابوریحان تألیف شده گوید «البیرونی بفتح الباء الموحدة و سکون الیاء آخر الحروف و ضم الراء بعدها الواو و فی آخرها نون هذه النسبة الی خارج خوارزم فان بها من یکون من خارج البلد و لایکون من نفسها یقال له فلان بیرونی است و یقال بلغتهم انبیژک است و المشهور بهذه النسبه ابوریحان المنجم البیرونی » - انتهی . ابوریحان ظاهراً اوایل عمر خود را در کنف حمایت مأمونیان ولاة خوارزم معروف به خوارزمشاهیه گذرانیده است ، خانواده ٔ مأمونیان ابتدا باجگذار ملوک سامانیه بودند و در فترت بین انقراض سامانیه و استقرار غزنویه یعنی مابین سنه ٔ 384-390 هَ . ق .بکلی مستقل گشتند ولی استقلال ایشان چندان طولی نکشید، چه در سنه ٔ 407 سلطان محمود غزنوی بلاد خوارزم را فتح کرد و آنرا به مملکت فسیح الارجاء خود منضم ساخت . ملوک مأمونیان همه علم دوست و هنرپرور بودند و دربارایشان مجتمع افاضل و میعادگاه علما و حکما بود، ابوریحان چندین سال نیز در جرجان در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که در دو کرّت مختلف از سنه ٔ 366-371 و از سنه ٔ 388-403 حکمرانی جرجان و مضافات آن را نمود بسر برد و کتاب آثارالباقیه را در حدود سنه ٔ 390 به نام آن پادشاه فاضل تألیف نمود، مابین سنه ٔ 400-407 ابوریحان مجدداً به وطن اصلی خود خوارزم معاودت نمود و در دربار ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزمشاه مدتی بزیست ، شورش اهالی خوارزم و قتل خوارزمشاه و لشکرکشی سلطان محمود به خوارزم به بهانه ٔ خونخواهی خوارزمشاه و فتح خوارزم تمام را ابوریحان به نفسه مشاهده کرده و در جمیع این وقایع خود حاضر و ناظر بوده است ، در فهرست مؤلَّفات عدیده ٔ ابوریحان
ترجمه مقاله