ترجمه مقاله

ابوسهل

لغت‌نامه دهخدا

ابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن نوبخت . منجّم خبیر حاذق . فارسی الاصل پدر او نوبخت نیز منجمی فاضل و در خدمت منصور بود و چون پیری ویرا دریافت خلیفه گفت کار خویش به پسر واگذار و او پسر را نزد خلیفه برد. ابن قفطی آورده است که ابوسهل گفت چون با پدر به پیشگاه منصور بایستادیم پدرم گفت نام خویش بامیرالمؤمنین عرضه کن گفتم نام من خرشاذماه طیماذاه مابازاردباد خسروانهشاه منصور گفت این همه که گفتی نام تو است گفتم آری خلیفه متبسّم شد پس گفت پدر تو در این تسمیه کاری نه بوجه کرده است اینک یکی از دو امر از من بپذیر یا از همه ٔ آنچه که گفتی به کلمه ٔ طیماذ بسنده کن و یا من تو را کنیتی دهم که بجای نام تو باشد گفتم امر امیرالمؤمنین راست . گفت من ترا کنیت بوسهل دادم و از آن پس نام او باطل و کنیت وی جای نام او گرفت و ابن الندیم گوید: او فارسی است و در خدمت خزانةالحکمه ٔ هارون الرشید بود و این مرد را نقلها است از فارسی بعربی و مستند او در علوم کتب فرس است . او راست : کتاب النهمطان . [شاید: یهبطان ]. کتاب الفال النجومی . کتاب الموالید مفرد. کتاب سنی الموالید. کتاب المدخل . کتاب التشبیه و التمثیل . کتاب المنتحل فی اقاویل المنجمین فی الاخبار و المسائل و الموالید و کتاب تحویل و غیرها. و ابن القفطی در شرح کتب ثابت بن قره ٔ صابی حرّانی یکی از کتابهای ثابت را بنام جواباته عن مسائل سئله عنها ابوسهل النوبختی ، نام برده است و در ترجمه ٔ ابن اللجلاج آورده است : بدانسال که منصور بحج ّ شد و به راه وفات کرد از متطببین ابن لجلاج و از منجمین ابوسهل بن نوبخت با وی بودند. و در نامه ٔ دانشوران عبارت عجیب ذیل هست : اگرچه سال وفاتش به دست نیامد ولی آنچه از ترجمه ٔ وی مستفاد میگردد مقارن میگردد سال وفاتش با 185 هَ . ق . ابن الندیم از کتاب النهمطان و ظاهراً از دیباچه ٔ آن کتاب قسمتی را در الفهرست نقل کرده است که ترجمه ٔ آن این است :صنوف علم و انواع کتب و اقسام مسائل و مآخذی که علم نجوم و مدلولات آن نیز قسمی از آن است بسیار شده است و علم نجوم دلالت میکند بر وقایع و حوادث امور، پیش از ظهور اسباب آن و قبل از معرفت مردمان بدانها، مطابق آنچه اهل بابل در کتب خود به وصف آن پرداخته و مصریان از آنان فرا گرفته و مردم هند پایه ٔ عمل خویش بر آن نهاده اند بر مثال آنچه که مردم در اوائل خلقت پیش از ارتکاب معاصی و ورزیدن مساوی و افتادن در لجج جهالت بر او بودند. لکن بعلل مذکوره تخلیط در خرد آنان راه یافت و عقول ، گمراهی گرفت و چنانکه کتب از امور و اعمال آنان حکایت میکند کارشان بدانجا کشید که خردها واله و عقول و حلوم حیاری و دین تباه گشت و مردمان سرگشتگان و حیرت زدگانی شدند که هیچ نمی شناختند و روزگاری دراز بر این حال بماندند تا آنگاه که اعقاب و ذراری آنان به روزگار جم بن اونجهان بتذکر امور پیشین و تفطن و معرفت بدان مؤیّد گشتند و بگذشته ٔ دنیا و سیاست اوّلیه ٔ آن و تدبیرهای نوین اواسط و اواخر و حال سکّان جهان و جایگاه افلاک و درجات و دقائق ومنازل آن از علوی و سفلی و مجاری و جهات آن آگاه شدند و چون دانشمندان این امور بیافتند در کتابت آوردند و مشتبهات آن روشن کردند و بوصف دنیا و جلالت آن و اسباب اوّلیه و تأسیس و اصول گیتی و حال عقاقیر و ادویه و رقی و آنچه بکار مردم آید بر طبق اهواء آنان از خیر و شر، پرداختند تا آنگاه که ضحاک بن قی بن قی در نوبت تسلّط و تأثیر و ولایت مشتری و سنین تدبیر او، در ارض سواد، شهری کرد و نام آن شهر از نام مشتری گرفت و علم و علما را بدانجا فراهم آورد و در آن شهردوازده قصر کرد، بر عدد بروج آسمان و هر قصر را نام برجی از بروج داد و خزائن کتب گرد آورد و علما را بدان قصور جای داد و مردم بعلم آنان گردن نهادند و تدبیر امور خویش تفویض آن دانشمندان کردند چه فضل آنانرا در انواع علم و شناختن طرق سود و زیان بر خویشتن میدانستند تا آنکه پیامبری بر آنان مبعوث شد و مردم هنگام ظهور این پیامبر و آشنائی به مقاصد او علم را پس پشت افکندند و بسیاری از آراء آنان اختلاط و آشفتگی گرفت و کار بر ایشان پریشان شد و اهواء و جماعاتشان مختلف گشت و هر دانشمندی به شهری رفته اقامت گزید و پیشوای مردم آنجا شد و از جمله ٔ آنان عالمی بود بنام هرمس که در عقل و علم و نظر بر دیگر علما برتری داشت و او به ملک مصر افتاد و به پادشاهی رسید و به عمران اراضی و اصلاح احوال بومیان و اظهار علم خویش پرداخت . و عمده و اکثر این علوم تا زمان اسکندر مقدونی بر جای ماند و چون اسکندر از خراج مستمر که تا بدان روز رومیان به بابل و مملکت فارس میپرداختند تن زد و جنگ میان ایران و روم درگرفت و دارا پسر دارا کشته شد اسکندر بر ملک او مستولی گشت و شهرها را منهدم وآن کوشکها را که دیوان و جبابرة برآورده بودند خراب کرد و انواع علومی که بر این ابنیه در سنگ و چوب نقش بود با هدم و آتش سوزی و پراکندن گردآمده ها تباه ساخت و از آنچه از این دواوین و خزائن به شهر استخر بود، نسخت برگرفت و به زبان رومی و قبطی درآورد و پس از فراغ از استنساخ ، نخل اصل که به زبان فارسی و خط گشتج ، بود پاک بسوخت و آنچه مورد احتیاج او بود از علم نجوم و طب و طبیعیات بگرفت و کتب مزبوره را با دیگر چیزها که بدان دسترس یافت از اموال و خزائن و علوم و علما به بلاد مصر فرستاد لکن مقداری از آن علوم و کتب در ناحیه ٔ هندوچین برجای ماند یعنی آنچه که ملوک فرس بزمان پیغمبر خود زرادشت و جاماسب عالم نسخه کرده و بدان مملکت ها محفوظداشته بودند و این از آن کرده بودند که پیغمبر آنان زردشت و جاماسب حکیم از پیش غلبه ٔ اسکندر را بر بلادفرس و هم اعمال زشت او و تباه کردن کتب و علم و نقل آن به بلاد روم خبر داده بودند. از این پس علم در عراق مندرس گشت و متفرق و پریشان شد و دانشمندان کمی گرفتند و آن عده ٔ قلیل نیز مختلف العقیده گشتند و در نتیجه مردمان به دسته ها و عصبه ها منقسم گردیدند و هر دسته را پادشاهی پیدا آمد که مجموع آنان را ملوک الطّوائف نامند و لیکن برخلاف ، ملوک روم که تا پیش از اسکندر متفرق و مختلط و همیشه با یکدیگر در جنگ بودند در زیر لوای یک پادشاه بهم پیوستند و سلطنت واحده در روم تأسیس شد و ملک بابل پراکنده و ضعیف و مقهور و مغلوب و عاجز از منع حریم خویش و دفع ظلم بود تا آنگاه که از نسل ساسان شاهنشاه اردشیربن بابک پدید آمد و اختلاف ملک را به ایتلاف و تفرقه را به جمعیت بدل کرد و دشمنان را مقهور ساخته و بر بلاد آنان مستولی گشت و عصبیت ها از میان بشد و وحدت جای عصبه های مختلف بگرفت و ملک استقامت یافت آنگاه کتبی را که به هندوچین محفوظ مانده بود بازآورد و از آنچه بدست روم افتاده بود نسخت کرد و از بقایای کمی که در عراق بر جای بود پژوهش کرد و پراکنده ها را گرد کرد و جداافتاده ها را بهم پیوست و پسر او شاپور نیز دنبال کار پدر گرفت تا جمله کتب را به فارسی نسخت کردند بر همان اساس که هرمس بابلی پادشاه مصر و دورسوس سریانی و قیدروس یونانی ، از اهل اثینه (مدینةالحکما) و بطلمیوس اسکندرانی پایه ٔ علوم بر آن نهاده بودند و آن علوم را شرح کردند و بر طبق آن اصول که از بابل گرفته بودند بمردم آموختند تا به روزگار کسری انوشروان پادشاه دانش دوست که بجمع و تألیف و عمل بدان علوم پرداخت . و مردم هر عصر را تجربه های نوین و علوم مجددی است بر قدر کواکب و بروجی که بامر خدای تعالی ولایت تدبیر زمان دارند. و باز ابن الندیم گوید: از ابوسهل ده پسر بر جای ماند و نام آنان در کتب و اخبار و اشعار آمده است . و ابن القفطی ابوسهل را مردی و فضل را مردی دیگر گمان برده و در فضل جدا و در ابوسهل جدا شرح حال نوشته است و کتب را به فضل نسبت کرده است . رجوع به ابن قفطی وطبقات قاضی صاعد و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 607 شود.
ترجمه مقاله